دویست و پنجاه پول دارم، الآن باید برم 90تاشو بدم واسه شارژ، میمونه صد و چهل. باید واسه فارل التحصیلی 500 به دانشگاه بدم، میشه منفی سیصد و شست. بقیه ش هم باید خرج خورد و خوراک و خونه کنم که تو یه ماه میشه منفی ?ونصد حدودا. تازه هزینه امتحان رانندگی و پایان نامه رو گفتم به جهنم، وگرنه شیرین میرم رو هشتصد تومن!
+ من یه احمقم
قبلا عاقل تر بودم، فهمیده تر و سنجیده تر بودم، شور داشتم، شعور داشتم، اما حالا عین اسپند رو آتیشی ام که موقع آب دادن به گلا و گلدونا، بهم نم رسوندن.
+ سرباز شطرنج رو اول بازی بخاطر بیارزشی راحت قربونی میکنن. آخر بازی هم واسه دووزیر نشدن حریف به چارمیخ میکشن. شاها ولی حتی وقتی میبازن، از صفحه به بیرون پرت نمیشن!
امروز صبح مه آفرید رو دار زدن. کاش اما بجای اون، سیستم مریض مه آفرید ساز رو از هستی ساقط میکردن. دزدیده، برده، نبرده، هرچی، من پشت سر مرده حرف نمیزنم حتی اگه چیزی واسه گفتن داشتم
+ من اگه بودم، کسایی رو که به عنوان کارشناس سینمایی یه اداره دولتی، فرستادن کن رو دار میزدم، وقتی فرق فیلم سینمایی و داستانی رو نمیفهمن اما حقوق و پاداش و حق ماموریت چند ده میلیونی میگیرن. اینان که دزدن
16-17 سالم بود. به این فکرمیکردم که اگه حق داشتم یه گناه مرتکب شم چه میکردم. اونموقع اینقدر با گناه غریبه بودم. بعدها این سوالو از دوستام میپرسیدم و جوابای مختلف میشنیدم. اما بهترینشو همون دوستی داد که گفتم با ارشد معدل الف داره بازاریابی میکنه. اون گفت: گناه حتما بده، حتی اگه گناهم نداشت من باز ترجیح میدادم هیچ کاری نکنم. از اون روز بود که پاش بیفته حاضرم به اسم دریایی قسم بخورم
+ من اما اگه میتونستم حتما از این فرصت استفاده میکردم و از این زندگی خلاص میشدم.
آخرین باری که چیزی رو خواستم و بعد دیدم که حقمه و بهش رسیدمرو به خاطر نمیارم
+ مگه نه که مرگ حقه؟ پس به این یکی دیگه باید برسم ...
یه جا خوندم اگه تهرون زلزله بشه، اونقدر آوار برداریش زمان و هزینه میبره، که بهتره یه قبرستون چند ملیونی حسابش کنن و خیلی شیک برن جای دیگه یه شهر از نو علم کنن ... ریختن غریب الوقوع من و اون تیشه ها، حکم همون زلزله رو دارن!
+ صدای پاورچین پیش اومدن میشنوم. چیزی که تا حالا این دور و برا و به این وضوح نشنیده بودم ...
شاید تک تک اونایی که با لبخند و بلاهتم بهشون تیشه دادم تا دیوار نو قدکشیده م رو لرزون و آماده ی فروریختن کنن، گاهی یادم بیفتن و غذاب وجدانکی بگیرن، اما تا جایی که خبر دارم و ندارم، همه زندگیشون رو دارن. این وسط فقط من موندم که همه چیم، این هیچ بزرگم شد و معنی زندگی رو قبل از فهمیدن فراموش کردم!
+ حال بدتر از این وجود داره، اما سهم من نمیشه. چون نای بدتر شدنم دیگه ندارم. من رنگ نیستم، سیاه سیاهم ...
ازم میپرسه پایه ای؟ تو دلم میگم اگه اونطوری بود شاید میگفتم آره؛ آره ش رو اما بلند میگم، انگار از دلم در رفته و به زبون رسیده. یه هو به خود میام و باز تو دلم میگم اما بازم باید دید وقتی اونطوری شد شرایط جدید چطور میشه. میدونی که هر عملی عکس العملی داره
+ حالا جای سه نقطه ها معلومه. تازه خیلی از حرفا هنوز گفته نشده ...
... آره ...
+ من این مدلی حرف میزنم؛ در واقع این مدلی فکروحرف رو با هم ترکیب میکنم. یه کلمه میگم در حالی که هزار حرف قبل و بعدش دارم که نگفتم. همیشه همین بودم
دلم خدا میخواد؛ جرمه؟ دلم نفس کشیدن میخواد؛ جرمه؟ دلم زندگی کردن میخواد؛ جرمه؟ دلم آرامش میخواد؛ جرمه؟ ... نه! هیچ کدوم جرم نیست، اما هر اشتباهی تاوانی داره. و این منم که کلکسیون اشتباهاتم ...
+ دیروز مسئول مسجد دانشگاه که باهامون بود، سر یه موضوعی وقتی حرف زدن گفت: تو معلومه که اهل زندگی نیستی هنوز ...
وید سو منی لایت یِرز تو گو ... اند تینکز تو بی فاوند ... آیم شو ِر دت ویل ال میس هِر سو .../ یوروپ / دِ فاینال کاونتداون
+ کامپیوتر تعطیل در طول روز؛ فوقش 5 به بعد عصر. از فردا بنا بر اینه ...
آقام یه دختر عمه داشت که بهش میگفتیم عمه. عمه ایران. خدا رحمتش کنه. آخرین کسی که بهم میگفت ابراهیم خان! شاید منو خَلَفِ لقب آقا و آقابزرگم میدونست. به داداشم میگفت آق رضا اما به من میگفت ابراهیم خان. خیلی دوسش داشتم، خیلی. همسایه مون بود و یه دوشنبه عصر که از مدرسه اومدم، مامانم گفت ایرونِ علی آقا مُرد؛ تو بقل مامانم بود تموم کرد ...
+ چه امشب یاد درگذشتگان زنده میشه پشت سر هم ... گریه م ...
خدا همه رفتگانو بیامرزه؛ خاله م رفته بود پیش مادر بزرگ خدا بیامرزم و گفته بود این بچه واسه خواهر ما نمیمونه. اونم گفته بود نگو اینطوری ننه، بچه خمیره و الله کریمه. از اون تیریپ ساداتی بود که کل ده موقع گیر و گرفتاری می اومدن سراغش که زن کدخدا واسمون دعا کن گره کارمون باز بشه ... تا وقتی هم که زنده بود هر وقت منو میدید و هنوزم مادرم وقتی حرفش میشه میگه بهت میگفت بچه خمیری ... دلم واسه ش تنگ شده ...
+ امامزاده داوود نرفتیم اما سه تا امامزاده ی دیگه رفتیم اطراف تهرون که به یاد جمیع دوستان بودم ...
اگه بقل دستی من تو تاکسی وبلاگ آپ میکرد، حتما اونقدر چشم میچرخوندم تا آدرسشو ببینم و رم ببینم که نکنه چی?ی در مورد من نوشته باشه!
+ الآن من اونم که داره پست وبلاگ مینویسه :دی
چشم و فکرم خط و کلمه ها رو گم و گنگ میگیرن تو خوندن. واسه اینه که کم سر میزنم به آدما و وبلاگایی که هر روز و روزی چندبار میدیدم و میخوندم. باید اینو میگفتم و بعدش عذرخواهی و اینا از این بابت ...
+ چه لف و نشر مدرن و محاوره ای ای زدم تو دو خط!