خسته شدم از بس سایتای خبری رو رفرش کردم. اینکه من اینجا رو با موبایل آپ نمیکنم یعنی بدبختم و نشستم پای کامپیوتر که یادم بره هیچ کوفتی نیستم
+ دلداری نمیخوام. راهکاری اگه هست بسم الله
سخته که یه پسر باشی، اما ساعت 11.5 از خونه بری بیرون و ساعت 12.5 با یه بقل خرید برگردی. خیلی درده، بخدا خیلی درده
+ زالو صفت شدن؟
یکی از معایب بیکاری اینه که گزینه موجه واسه بهونه آوردن و پیچوندن دیگران کم میاری. دروغم که نمیخوای بگی. چیز دیگه ای هم که به ذهنت نمیرسه کلاً باید تن به هر کاری بدی
+ شنبه مون اینه ... :/
اتفاق خوب یعنی از خواب بیدار شی و ببینی یه پیامک اومده و قراری که با کراهت گذاشته بودی کنسل شده. هرچند مطمئنی اثری که نباید بذاره رو گذاشته تقریبا
+ "گلچهره مپرس، آن نغمه سرا، از تو چرا، جدا شد" زمزمه میکنیم
دوست دارم به همه دنیا شب بخیر بگم اما میدونم خیلی جاها آفتاب رو زمین پهنه و بهتره خودمو سوژه خنده نکنم
+ این بهتر شدنا، آلزایمر ِ روحه. وگرنه هیچی عوض نشده
ترجیح میدادم تو دنیا هیشکی رو نداشتم، اما فقط یکی رو داشتم. نه حتی یه یکی خاص، یکی ای که هر کسی میتونست باشه؛ مهم این بود که یکی باشه
+ دارم تو یه سایت جمعیت جهان رو آنلاین نگاه میکنم!
نمیشه دم زد. نه که برام مهم باشه حتی ذره ای که بگن فیلمه، اداست، خودنمایی میکنه یا هرچی و هرچی ِ دیگه. واسه اینکه نه زبونم وا میشه، نه کلمه واسه گفتن پیدا. واسه اینکه بعد همه ی اینا هم باز درد سرجاشه.
+ آدم واسه درد بیدرمونشم پیش دکتر میره. دکتر ما که خودش خبر داره چه خبره ...
فقط سوسو زدنشو به رخ آدم میکشونه. نه خاموش میشه، نه کاری میکنه روشنیش باور پذیر باشه. فقط ریپ میزنه، ریپ میزنه، ریپ میزنه. این قلب ...
+ بغضم امشب میترکه
هنوز خونه ی بیست و پنج سالگیمو پر نکردم، از یه آدم هفتاد ساله بیشتر آه میکشم. این چه زندگی ایه واسه خودم ساختم؟!
+ تیشه داری؟ میخوام همه چیو خراب کنم. آی خدا! مگه با تو نیستم؟
خودمو گول میزنم و مینویسم " دلی که نگیره دل نیست، پاره آجره " ؛ اما کیه که بدونه الآن پاره آجر بودنش آرزوست ...
+ زبونم بسته س
ته دلم خالیه. خسر الدنیا و الآخرة و آش نخورده و دهن سوخته و چندتا چیز دیگه که الآن یادم نیست مصداق این موقعیته
+ همیشه به دلم بوده. حالا هم هست اما داره خراب و خراب تر میشه
زندگی خوب میشه وقتی هم میدونی با خودت چند چندی، هم بهش بها میدی و رفتار و انتظارتو باهاش متناسب میکنی
+ حقیقت باخت رو اینجور وقتا به معنای واقع کلمه حس میکنم در حد 17-0 مالدیو :/
قدیما که نتیجه ها تو روزنامه منتشر میشد چقدر خوب بود. خیلی دوست داشتمش. وقتی رفتن دانشگاه و برگشتم دیدم مامانم تو خونه تکونی همه روزنامه ها رو پهن کرده کف کمد، انقد دلم سوخت. حاضرم یه نسخه ش رو کلی هزارتومن بخرم :(
+ هوای این هفته حتی واسه کارشناسای هواشناسی گمونم غیر قابل پیش بینیه
از بی رمقی قفل و بند بدنم داره از هم در میره. ما آدمای بی حال ماهی نباید بخوریم حتی اگه محبوبترین غذای زندگیمون باشه. حتی گمونم رو افسردگی و اینام موثر باشه!
+ چایی نبات لازم، هرچند بی تاثیر
از خونه همسایه صدای خنده ی یه هویی و جمعی اومد. خونه ما اما آخرین بارشو حتی یادم نمیاد
+ ناشکر نباش. همین که آه دسته جمعی نمیکشید یعنی خوشبختی. الحمدلله :)
دارم سگ میشم. پلاسم ندارم.
نشستن پای تلفن، از حرفای خاله زنگی دیگران انتقاد میکنن. خوب بندگان خدا شما که خودتونم دارید حرفای اونا رو میزنید پس چه فرقی دارید با هم
+ طرف 22سال تو یه شهر و دهات دیگه بوده، حالا از شمرونیا غلیظ تر حرف میزنه! عُق بزنم اشکال داره؟
یه رازی رو بگم؟ وقتی به امام رضا گفتم دست مامانم درد میکنه گریه م گرفت :'(
+ کاش عمر اونقدر کوتاه باشه که وقت رفتن ببینی همه بالا سرت وایسادن و فقط تو زیر زمینی ...
یکی از خواب در بیداریای الآنم این بود که واسه پلیسای آلمانی، کلاس شناخت پروفیلای ساختمونی گذاشتم. اسمشم گذاشته بودم مشق فلز :))
+ برم یه چی بخورم، این خوابا شکم آدمو سیر نمیکنه
هالو. گوتن مورگن ماینه شووستا. اینتشولدیگونگ آبا ایش هابه هونگا خوب :(
+ هنوز خوابه میاد تو ذهنم ... :/
خواب در بیداری میبینم وقتی تازه بیدار شدم. کافیه چشامو یبندم.
+ دهنم مزه اشترودلای میدون انقلاب میده!
دستم پر از بار بود. عجله م داشتم، پابن تو ماشین منتظرم بودن. این آسانسوره هیچیش درست نیست. پسره اومد دست بزنه به مدارا و چیپستا، ترسیدم برق بگیردش، دستشو کشیدم. باباشم وایساده بود اما من دستشو کشیدم.
وقتی من اومدم بیرون، اونم اومد. عجله داشتم اما پسره شروع کرد باهام حرف زدن. داشتم باهاش حرف میزدم، در اسانسور بسته شدو راه افتاد. صدبار گفتم این آسانسور چرا در بیرونی نداره، کسی گوش نکرد.
جلو در خونه نرسیده بودم. آسانسور رفت بالا. یه دستم پر از خرید و یه دستم کلید بود. پسره هم باسنشو تکیه داد به آسانسوری که داشت میرفت بالا.
ارتفاع زیاد بود و فاصله مون زیاد. آسانسور رفت. پسره یه هو افتاد تو چاله آسانسور.
اولین چیزی که به ذهنم اومد این بود: متهم اصلی بدون مدرک بیگناهی منم. دستبندو رو مچم حس کردم حتی!
+ دفعه آخری که اینطوری از خواب پریدم، یادم نیست! هنوز نفس نفس میزنم ...