خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

316

یک اصل علمی هست که میگه بنده تو خرید و فروش کلاه سرم میره، مگر اینکه خلافش ثابت بشه. 

 

+ دلم لومیا 525 میخواد

315

یه حرف خوبی بودا، یادمه خوب بودا، ولی خودشو یادم رفت :/ 

 

+ ۲.۵ ساعت گذشت و یادم نیومد!

314

کامنتا رو جواب دادم


+ من باز خالی ام

313

السلام علیک یا صاحب الزمان


+ یه زمانی متوهم بودم میگفتم 312+من. خدایا منو ببخش ...

312

چند دقیقه پیش صدای آهنگ آنکاندیشِنال کِیتی پِری داشت میومد؛ چقدر من از این آهنگ خوشم میاد و چقدرم یه وقتایی حالمو جا میاره و یه وقتا هم برعکس البته


+ یاد صبحای زود افتادم که ریپلای میرفتم تا دانشگاه و شبا که ریپلای برمیگشتم باهاش قبل کنکور ...

311

یه سایتی هست به نام اسپیدتست دات آی آر که سرعت اینترنت رو میشه باهاش فهمید. البته دات نتش هم هست که خارجیه. حالا این مهم نیست؛ مهم اینه که بنده دیروز و پریروز سرعت اینترنت تالار اطلاع رسانی کتابخونه مرکزی بزرگترین دانشگاه مملکت رو چک کردم و به عدد 52کیلوبایت بر ثانیه رسیدم :/


+ سرعت اینترنت دیال آپ در ورژن ای-وان 56کیلوبایت بر ثانیه ست!

310

گمونم همین قدر که میدونم واسه هیچ کس اهمیت ندارم و به خودم بابتش دروغ نمیگم خیلی چیزا رو حل کرده. هرچند هنوزم که هنوزه گاهی قات میزنم اما زود با کشیده ی آب نکشیده ی خودم به بیداری بر میگردم


+ نای کامنت جواب دادن ندارم فعلاً. جواب که دادم میگم

309

بین تمام وبلاگایی که داشتم و دارم، فقط یه بار برای مخاطب نوشتم و اهمیت داشته برام که اون نوشته خونده بشه. و جالبه که اون وبلاگ حتی از این کامنتای تبلیغاتی هم نداره!


+ کاش میشد نوشتنو میذاشتم کنار و به زندگیم سر و سامون میدادم

308

بعد از مدت ها نشستم و اون وبلاگ سیاه پوش و تک پستم رو آپ کردم. اما نتونستم با وجود داستان خوبی که توش معرفی کردم، وانمود کنم که چیزی جز خالی ام. آخه واقعا هنوزم خالی ام ...


+ چه اصراریه که انقدر کلمه ی خالی رو تکرارش کنم؟!

307

دوست دارم واسه چند دقیقه هم که شده از این دنیا و آدما کَنده بشم. دلم میخواست یکی بود باهاش از صبح جمعه میرفتم درکه تا عصرم بر نمیگشتم. تو خلوتی میشستم و براش کتاب میخوندم. همین کتابی که امروز شروع به خوندنش کردم ...


+ بچه ها مسخرم میکنن؛ بقیه ش هم نوشتم و پاک کردم :/

306

الآن خالی ام.


+ گفتم که خالی ام؛ بازم بگم؟!

305

خوشم میاد خدا زندگی رو بدون سوژه نمیذاره. الآن دارم به عمق اون مثال دو امدادی که زدم پِی میبرم؛ خدایی گُل گفتم!


+ منتظر شوخیای جدی نمای رسمی تر هستم!

304

شروع شد. باید پارسال امتحان دانشگاه آزاد میدادی، الآن ترم 3 بودی! ولی چی؟ هنوز لیسانستم نگرفتی ...


+ چوب دو سر فلان که میگن اینه. بری میگن پولی رفتی. نری میگن عُرضه نداری. اینا هم همه ش واسه دیگراونه، بچه ی خودشون که سلطونه!

303

سوّم راهنمایی، اوایل اردیبهشت مدرسه بچه ها رو بُرد اصفهان واسه اردو؛ هزینه ش 2تومن بود و من بین اردو رفتن و خریدن بانک سوالات آزمون ورودی مدارس نمونه دولتی، دوّمی رو انتخاب کردم. نشون به اون نشون که اردوی اونسال، هنوزم بین بچه های هم دوره ای ما، مثالی از خوش گذشتنه ...


+ قدیما پولمون متناسب مقایسه و انتخاب بین دو گزینه بود؛ یادش بخیر ...

302

خواهرزاده ی بنده که معدل دیپلمش گمونم 12-13باشه و پای ثابت تمام کنکورای برگزار شده در کشوره، خبر رسیده که بازم یه ارتقا درجه گرفته و با اعلام نتایج کارشناسی ارشد علمی کاربردی، ایشون بازم قبول شده و میتونه ادامه تحصیل بده. خدا رو شکر. انشاالله دکترا هم همینطوری قبول بشه


+ یادمه ثبت نام کنکور دانشگاه آزاد 8تومن بود سال85 و من پیش خودم گفتم 8تومن پول 3تاکتاب تسته ...

301

جان سخت ترین موجودات، چهارپایان هستند  که قبلا دو پا داشته اند و بعد دو پای دیگر قرض میکنند تا بهتر پا به فرار بگذارند. هزارپایان غول پیکر، از خجالت اینکه جلوی دیگران نمیتوانستند پاهایشان را جمع کنند، آنقدر آب رفتند تا اندازه ی امروزیشان شدند. هشت پایان با توفان بزرگی به دریا افتادند و مدتی بعد، سر از جانوران دریایی درآوردند. وجود شش پایان هم از حد شایعه فراتر نرفت! / محمدکاظم اخوان / دوست غارنشین من 

 

+ ... آره ولی دلم داستان های امیل میخواست

300

... فردای شبی که مایک از دنیا رفت، لینگ وسایلش را جمع کرد و پیش از اینکه برای همیشه از خانه ی خانم تیپتون برود، به اتاق مایک رفت. شب قبل تخت مایک را مرتب کرده بود. حالا به طرف پنجره رفت و پرده ها را کنار زد. گفت: خدا یک صبح زیبای دیگر آفرید مایکی. بعد فین کرد و دستمال مچاله را در جیب پلیورش گذاشت. ولی این یکی برای تو نبود ... / بازم همون / چند خط به آخر :پی


+ عالی بود. یعنی کاش میشد من این گوینده ی متن رو میشناختم از نزدیک که بهش بگم چقدر دمش گرم؛ هم بخاطر صدا، هم بخاطر انتخاب کتاب

299

تکراریه اما اگه کتابشو بخرم حتماً یکی از پستای همیشگی ِ اون وبلاگمو بهش اختصاص میدم. شایدم به عنوان یکی از پیوستای مطلب بعدی، توصیه به گوش دادن این فایله کردم


+ دنیا خودش آخر پیچیدگی و تلخی و بیشعوریه، مثل هدایت و کافکا نوشتن که هنر حساب نمیشه. کتاب باید آدم زنده کنه ...

298

... من باورم نمیشود! تو هنوز داری زور میزنی که خون نامرد من را تمیز کنی؟! ... بعد با لحن تسلیم آمیزی گفت: اعصابم دیگر بدتر از این نمیشود ... لینگ پیشانی مایک را مالید و موهای کم پشتش را عقب زد ... عمه به این قسم خورد ... مایک نگاهش را بالا آورد و به چشم های لینگ نگاه کرد ... تو میدانی کجا را اشتباه کردیم، نه؟ ... لینگ به نشانه ی نه سر تکان داد ... اینکه بجای شانس، برای رحمت دعاکردیم. دست خودمان را رو کردیم؛ نشان دادیم که آماده ایم با هر چیزی کنار بیاییم ... لینگ لب پایینش را گزید. جواب نداد ... یالا لینگ! این که من گفتم چه حسی بهت میدهد؟ ... خنده ی ریزی کرد و گفت: نکن! خسته تر از آن وبد که شوخی کرد ... / بازم همون


+ از این صدا، ناتور دشت جی دی سلینجر رو هم شنیدم. خیلی عالی و با حس میخونه متن رو

297

مایکی! من درباره ی معجزه نگران بود، ترسید دعاها نرسید ... مایک گفت: معلوم است که میرسند، جواب دعاها هستند که انگار یکجایی گیر میکنند ... این هم همان است! ... لزوماً نه! / همون قبلی


+ کتاب باید کاغذی باشه، بعدشم موقع خوندنش حتماً مداد و پاک کن ضمیمه. حیفه یه جمله هایی زیرش خط نباشه و کنار صفحه ش نوشته!

296

امید یعنی باز گذاشتن در، اینطوری چیزهای خوب توانست وارد شد؛ شاید وقتی تو اصلا حواست هم نباشد ... که اینطور! پس امید یک جور پادَریِ متافیزیکی هست، هان؟ / مارگی کمپه / خوبیِ خدا /


+ وقتی حس خوندن کتاب نباشه، ارزش کتابای صوتی بیشتر مشخصه

295

وقتی آدم مجموعه ای از کارای عقب مونده داره، بجای اینکه بشینه و منتظر تنگ و تنگ تر شدن فرصت بشه ، شروع کنه و حداقل یکیشو تا یه جایی پیش ببره 

 

+ به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل. بعله!

294

از بینوایان متنفرم و دارم به این فکرمیکنم که کاش ژانوالژان قبل از نجات دادن جون گاریچی، ازش پرسیده بود ادامه ی درد زندگی رو به مرگ ترجیح میده؟! 

 

+ من، مترو و بلیت یک طرفه از سوگند ...

293

باز زده به سرم. هر چی از دهنم درمیاد به مردم میگم. بعضی این کامنتا، جوابایی که نوشتم شرم آوره! 

 

+ خجالت کشیدن واقعا عجب نعمت خوبیه، کاش نتیجه هم داشته باشه :/