خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

119

یه هو دلم گرفت بی دلیل ... حالا خوبه این آهنگه رو گوش دادم یه هویی، وگرنه داشتم میرفتم تو فاز ِ ...


+ نمیدونم! شاید تو فاز بی فازی! واقعاً نمیدونم

118

اِوری بادی نیدز اِ چَنس اَت لاو دَتز آل وی نید، ایف یو وانّا هَو اِ چَنس اَت آس دِن ترای ویث می


+ خیلی وقت وبد نیکول شرزینگر گوش نداده بودم؛ واسه تنوع!

117

حالا که فکرشو میکنم، شاید بشه اونجا با منبت کاری هم کمی تا قسمتی پول در آورد. هرچند اگه قرار باشه بار اضافی ای با خودم ببرم، در درجه اول عود میندازم رو کولم که هر وقت دلم واسه ایران تنگ شد، واسه خودم بدون ردیف و قافیه آلودگی صوتی ایجاد کنم :)


+ باز دارم توهمات میزنم ...

116

دوست دارم در صحت و سلامت عقل گواهی  بدم که اولین چیزی که تو ساکم میذارم، پیژامه هامن. تازه اگه ببینم میشه دانشگاهم با همونا میرم :)) 

 

+ گیوه هامو حتما میبرم با خودم. هرچند میدونم با آب و هوای اونجا تناسب ندارن و زود داغون میشن:(

115

اگه تتو رو میشد کامل و بیدردسر پاک کرد، یه ساقه ی درخت مینداختم رو بازوم و ریشه هاش رو پشت کتف و رو شونه و کلا سمت چپ بدنم مینداختم. بعد فرداش میرفتم پاکش میکردم :دی 

  

+ چقدرم تناسب داره با این ریش و تیپم :))

114

از پینوکیو بدم می اومد. عاشق حنا بودم و سرندی پیتی و کنا رو دوست داشتت. جالبه هیچ وقتم آخر هیچ کدوم رو نه دیدم و نه فهمیدم 

 

+ کلی فکرکردیم تا اسم این یکی یادمون اومد: افسانه توشیشان با همکاری خواهر گرامی

113

همیشه ناراحت بود از پوشیدن لباسایی که از پسرخواهرم کوچیک شده بود. هنوزم ته مونده ش یه کاپشن هست که حاضرم یخ بزنم اما اونو نپوشم 

 

+ چی شد یادم افتاد؟ نمیدونم!

112

به واقع بسیار احساس نزدیکی به متیو مورگان میکنم. اگه زبونم لال زبونم لال به سن پیری برسم میتونه با احتمال 80% بگم خود خودمم. 

 

+ آقای مورگان/سینماسینما/کانال4/ساعت15:30

111

یه سوال پیش اومد برام:: آلمانا نژادپرستن، حالا یعنی واسه دکترا قبول شدن، زبان انگلیسی رو اونا هم اجباری کردن؟؟ عاخه من انگلیسی دوست ندارم. هرچند خوندن و یادگرفتنشو بلدم ... 

 

+ یه جوری پرسیدم انگاری الآن پایان نامه ارشدمم دفاع کردم!

110

بعد از یه عمر زبان خوندن بالاخره به بهترین مدل واسه یادگرفتنش دست پیدا کردم. البنه این روش زمان مبتدی بودن خوبه، منم که فعلا تو آلمانی سوکسم :دی 

 

+ تنها راه غلبه بر آرتیکلا و دیکتاته، نوشتن تمام متن کتاب و تحلیل کلمه به کلمه ست

109

یه جعبه داشتم، پر از قوطی نوشابه. مثلا پپسی سیب داشتم که هنوز که هنوزه جایی ندیدم. خودم از مدینه آورده بودم. اونم تو اولین خونه تکونی ای که دانشگاه بودم، کلا به سطل زباله ارتقا درجه دادن :( 

 

+ شرط میبندم هیچ کس نمیتونه بفهمه چرا یه هو یادم اومد که مورچه ها دوتا معده دارن!

108

یه شلوار مخمل قهوه ای خریده بودم دوم دبیرستان، دوسش نداشتم، نمیپوشیدم. ولی پیشدانشگاهی اصن بدجور شیفته ش شدم. یه بارم اومدم برم بالای یکی از درختای حیاط مدرسه که چاغاله بخورم، پاره شد. زنگ تفریح اومدم خونه دوختمش برگشتم. تا 4-5سال پیشم داشتمش و میپوشیدم. 

 

+ کلا مامانا عاشق چیز دور ریختنن ...

107

خسته شدم از بس ش?ا طرف چپ صورتمو گذاشتم رو بالش که از گوشیم وقتی تو شارژه بنونم استفاده کنم. اونم نه از ذوق گپ زدن با مخاطب خاصی که ندارم، واسه اینترن به رگ زدن و از خماری دراومدن!  

 

+ عصری یه تیریپ از قدیما گفتم، دوست دارم ادامه ش بدم

106

بجان خودم اگه میشد بازس یرگشت فولاد-السد میرفتم اهواز که فقط یه عکس با رائول بگیرم و برگردم 

 

+ شام خوب یعنی عدسی تند با گلپر و آبلیمو و نون جو. :دی

105

قیمه برنده شد عاغا با افتخار. تازه اینم نمیگم که داورشون بلد نبود غذا بخوره! فکرکن برنج رو جدا خورد، قیمه رو بعدش :)) 

 

+ من که دوست ندارم ولی گمونم اگه اونجا برم دلم براش تنگ بشه ...

104

پسر ایرانیه اومده مسابقه آشپزی تو زد.دی.اف. خورشت قیمه درست میکنه با گوشت چرخ کرده، از خود مجریه تندتر آلمانی حرف میزنه 

 

+ چهارشنبه  ساعت 4:45 هر هفته

103

قدیمای خودمونم خوب بود خدایی. یه شلوا کبریتی نوک مدادی راسته داشتم. خیلی هم دوسش داشتم. سر زانوهاش که سوراخ شد دادم مامانم دوتا سوباسا دوخت برام روش که باز بتونم بپوشم.  

 

+ یاد گوشیم افتادم :(

102

طالب اروپا و امریکا و اسکیمو و مایا بودنم نبودما. مثلا من بابابزرگم بودم، اره، چی می شد من بابابزرگم بودم واقعا؟ 

 

+ نه خودش، حتی یکی از کلفت نوکراش که هزار و دویست و شصت و هفت به دنیا می اومدم

101

تو خلقیات به صورت عام و تو سادگی به صورت خاص، ورژن تمام و کمالی از یه ادم روستایی صدسال پیشم. با این تفاوت که مثل اون از زندگی لذت نمیبرم 

 

+ چی میشد ده تیر هرار و دویست و نود و سه، 26سال رو پر میکردم؟

100

یعنی صد عدد بزرگیه؟ اصن بزرگ چیه؟ میشه یکی جواب بده؟ 

 

+ پرسیدن عیب نیست، خجالت کشیدن عیب است. بعله. ضمنا جواب ندادن هم گناه داره!

099

انتظار مزخرف ترین حس انسانیه. بینصافا اگه نتیجه ها رو این هفته اعلام میکردن چی میشد آخه. هرچی هم آدم بدونه خبری نیست و مطمئن هم باشه، بازم اذیت میشه 

 

+ دیدید اوج ناامیدی آدم توهم میزنه؟ عین تو مراسم خاکسپاری که همه ش منتظری متوفا پاشه و بگه شوخی کرده و هنوز نمرده!

098

اصن آدم حس حرف زدن نداره یه وقتایی. کلا مونولوگ چیز مردودیه! 

 

+ الآن وقت زلزله ست. یه زلزله خوب که آدمو زنده کنه

097

بدون اینکه هزینه ش رو بپرسن قبول کردن. البته من که قرار نیست ازشون پول بگیرم اما میدونم اگه بدن نجاری واسشون درست کنه، شیرین 2ملیون میگیره. البته تو زمان 2روز و با ظرافتی که من دارم تحویلشون نمیده. 

 

+ چقدر خوابم میاد ...

096

شاید زندگی بدون زن سر پا بمونه، اما خونه بدون زن چیزی از یه ویرونه کم نداره. مرد نیست مردی که این هقیقت رو کتمان کنه 

 

+ مادر! کلمه ای که از تموم حرفای عالم مقدس تره