خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

916

هنوز روزی که هایپربولیک رو فهمیدم یادمه، یا وقتی انتگرالای چند گانه رو یاد میگرفتم، یا حل کردن سوالای مختصات دایره ای و کروی. من با این چیزا به اوج آرامش میرسیدم


+ داد معشوقه به عاشق پیغام، که کند خواهر و برادر و پدر و مادر تو با من جنگ ...

915

یه روزی نشستم و با خودم فکرکردم چی از دنیا میخوام. دیدم هیچی. نه پول بیشتر از بخور و نمیر، نه خونه زندگی شاهانه، نه کار و کاسبی سکه. نه حتی تیپ و قیافه. همین حالاشم کل زندگیم که هرچی هم میخواستم، انصافا خانوده کم نمیذاشتن و برام تهیه میکردن، توی یه ساک جا میشه.


+ معشوقه ی دنیام خوندن و دونستن بود. چیزی که دارن ازم میگیرنش، چیزی که نمیخوان دنبالش برم ... باورش سخته که دارم میمیرم؟!

914

خیلی دوست دارم درس بخونم. هیشکی واسش مهم نیس، منم آدم بحث کردن نیستم. همون پارسالم واسه هیشکی مهم نبود، تو اوج فشار روزای قبل کنکور، بجای اینکه یکی بپرسه چرا کم غذا و کم حرف شدی، همه میگفتن ... خیلی درد دارم الآن، خیلی ...


+ جلو چشممه هنوز دعوای سرسفره. هم کنکور85 کارشناسی، هم کنکور92 ارشد

913

با اعلام شدن نتایج ارشد، تمام سختیای اون چند ماه زنده شد برام. تمام فشار عصبی و روحی ای که روم بود، تمام ناراحتیا، تمام دردا ... چقدر سخت بود ...


+ خوش به حال هرکی که میتونه درس بخونه ...

912

اون احمقی که یه کاریکاتور رو با یه پاراگراف طولانی، رو یه بنر بزرگ زده و توی راهروی مترو چسبونده، فکرنکرده کسی که از اینجا رد میشه، دقت کنید: داره رد میشه، این محصول فرهنگی، به چه دردش میخوره؟!


+ خدا داده واسه سنگ  فروش و سنگ کاری که چند صباح دیگه کنترات لکه گیری نماهای داخلی مترو رو میگیره!

911

وزیر مسکن دیشب فرموده من خودم با پس انداز خونه خریدم. بنده م عرض کردم تو که تاجر و بازاری زاده بودی، آقای ارتشی منم با پس انداز حقوق برجی 200تومن زمین و خونه ش شد 6هزارتومن. حالا بنظرت من با برجی 3ملیون، چندماه طول میکشه که خونه دلخواهمو بخرم؟ تازه اگه اینقدر بهم بدن، که نمیدن!


+ ببخشید اساعه ادبمو اما یه مثل قدیمی هست که میگه بعضیا دهنشون بازه واسه فلان هوایی :/

910

داشت دلم خوش میشد که فردا دوشنبه ست و میتونم دلخوش خونه و سکوتش باشم که یادم افتاد واسه پایان نامه جناب خواهر، باید برم دانشکده مدیریت :/


+ چه طوفان هاست در این سینه ی تنگ به قول فریدون مشیری ...

909

تخلف از هنجارهای اجتماعی و شکستن حریم و مرزهای خانواده که در ارتباط های آزاد رخ میدهد، احساس گناه را درپی خواهد داشت که آن نیز پیامدهای روان شناختی مانند خود سرزشی، احساس حقارت، در پیش گرفتن انزوا و دوری از روابط اجتماعی را به دنبال دارد.


+ یه پاراگراف از یه کتاب، شاید یه زندگی رو تعریف کنه. کاش راه حل هم میداد البته !

908

این چند روز، گوشی من به اندازه چند ماه پیامک و تلفن به خودش دید.  کسی هم نبود ازش کمک بگیرم و دیکته م رو قبل از نوشتن غلط گیری کنم. این چند روز  ... داره میترکه مغزم. فقط گفتم نمیکشم ...


+ من دزد شب رو نیستم. البته ادعای پهلوونی هم ندارم اما نمیخوام دزد باشم

907

میدونی کی بازنده ای؟ وقتی قبل از اینکه 70از100 طرف مقابل رو ببینی و بهش نمره قبولی بدی، یادت بره خودت هنوز  به 30 حتی نرسیدی. نتیجه چیه؟ میانگین زیر  50. یعنی چی؟ تو به باخت عادت داری، اما یه برنده رو بازنده کردی!


+ نوشتمش چون تو که 70 هستی، این خورده ریزا رو میخونی ...

906

یه بار یه بابایی بهم گفت ... هیچی. ولش کن اصن هیچی نگفت ...


+ از رو دست دیوار این وبو زدم، از رو دست دیوارم رو 999 درشو گل میگیرم

905

خدایا! میدونی که باور دارم هیشکی رو
ندارم. تو
نذار اشتباه کنم. نذار باز اشتباه کنم. خدایا بهت التماس میکنم ...


+ انگار دنیا میدونست کمک لازم دارم، پیش دستی کرد.
چی بگم ...

904

تنهایی تصمیم گرفتن خیلی سخته. ولی وقتی کسی نیست، مجبوری تنهایی راهی رو انتخاب کنی که حداقل میدونی اگه اشک و آه داره، اما به دیگران ضرر کمتری میرسونه ...


+ چقدر بده که آدم اینقدر از داشتن یه بزرگتر محروم باشه

903

امروز تو دانشکده که رفته بودم واسه گرفتن وقت دفاع و این مزخرفات، فهمیدم رتبه دو تا از همکلاسیا 200 و 500 شده. احتمال زیاد دانشگاه تهران یا بهشتی قبول میشن. خبر نداشتم. خودشونم بودن. یاد ترم 1 افتادم. چقدر من تو این دانشگاه غریب و تنها بودم ...


+ چایی سر سرد هنوز جلومه. انگاری طلسم شده و دستم بهش نمیرسه. اب انگشتا و کیبورد فوقش 20 اسنت فاصله داره!

902

یه مشکل کوچیک وجود داره: اونقدر به اتفاقا و کارای برزگ فکرمیکنیم که یادمون میره چیزای کوچیک رو ببینیم. نه اصن اونقدر بزرگ دیدن رو مشق میکنیم که اصن دیدن اون کوچیکا رو در شءن خودمون نمیبینم. بعد یه هو به خود میایم و متوجه میشیم ای دل غاقل! از اون کوچیکا و کویچک ندیدنا و کوچیک باختنا، همچین باختیم که حتی نوبت رو به بزرگا نرسوندیم! ... کاش همه چیمون به وقتش بود که نه دیر بشه و نه زود؛ اصن هر زودی، مسبب یه دیر شدن بزرگه و هر دیر شدن ماحصل یه زودتز از زود



+ یادم افتاد به اینکه عصری داشتم این یادداشت رو میخوندم و چقدر تو بخش آخرش خودمو دیدم ...

901

از جمع کارا و رفتارایی که تو زندگی ازم سرزده، میدونم که خیلیاش غلط بوده، اما فقط بعضی از غلطامو خودم تا حالا پیدا کردم و فهمیدم عجب غلطی هم کردم


+ چایی جلوی مانیتوره، انقدر حواسم سر جاش نیس که گمونم یه ساعتی میشه اینجاست و سرد سرد شده ... من حالم بدجور بده ...

900

ما که تو همه چی حرف خدا رو زمین انداختیم، کاش این یه قلمم هم نمیترسیدیم از مردن و کار خودمونو خلاص میکردیم. یه جوری هم خلاص میکردیم که هیچی ازمون نمونه و مایه دردسر بشه


+ من حتی وجودشو ندارم که یه شب وقتی همه خوابن، پاشم و واسه همیشه برم. برم و به حال خودم بمیرم ...

899

امروز روز پزشکه؛ گرامیداشت بوعلی سینا. روز خانم دکتره! حالم داره بهم میخوره ...


+ یه کشیده ی آب نکشیده لازم دارم و یه جمله که یکی بهم بگه: آدم باش گوساله!

890

اینجا تنها جاییه که من زندانی نیستم و هرچی تو دلمه میگم. تو این دو روز گوشیم پر خرده ریز شده؛ تحملشونو ندارم ...


+دل گلو نداره آدم خفه ش کنه از دستش راحت بشه؟

898

آدم خیلی باید سگ صفت باشه که بدونه روحش مریضه و مرضشم واگیر داره، اما باز اجازه بده کسی نزدیکش بشه. قصه ی چند سال تنهایی من اینه!


+ بچه فقط خورد و خوراک و خدا لازم نداره که بزرگ بشه، بچه باید بزرگ بشه تا بزرگ بشه!

897

همین روزا جوابای ارشد اعلام میشه ... ما که هیچ، هیچ هیچ، خوشبحال بقیه


+ یه روز از یه دوستی پرسیدم اگه خدا بهت فرصت میداد که یه چیز رو تو دنیا عوض کنی، چیکار میکردی؟ جواب خوبی داد؛ گفت پول رو از دنیا کنار میذاشتم ...

896

خیلی کم میشه سر درد بگیرم. کلا از نظر جسمی ضعف بدنی دارم، اما سالم تر از حتی خیلی از هم سن و سالامم. ورزیده و ورزشکاری نه ولی منهای ضعف بیناییم، سالم سالمم. فقط یه چیزو کم دارم: روحم!


+ درس، کار، زندگی ... حفره های عمرم ...

895

خسته شدم، میدونی؟ خسته!


+ اگه جاش گروبان، مای کانفشن رو نخونده بود، اینجور وقتا من با هیچی آروم نمیشدم. واقعا با هیچی آروم نمیشدم ...