خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

992

عاغا من امروز با سختگیرترین افسر آموزشگاه های شمال تهران امتحان دادم. طرف معروفه، بعضی آموزشگاه ها وقتی میره، ملت میان انصراف میدن از امتحان. من با این قبول شدم، خودشم گفت خیلی مسلطی، ولی اون یارو فقط چون بهش برخورده بود که افسر دوم فرستاده بودنش، اومد شیک همه رو رد کرد :/


+ یه مثل خودم ساختم الآن: خوابیدن حال نمیده؛ مزه شیرازی بودن به اینه که لحظه لحظه ی کار نردنو حس کنی در بیداری :پی

993

یاد پست 210 دور رفت افتادم امروز؛ یعنی همه ش این تو ذهنمه از صبح که تو شرکت گفتم منو تو کار اجرا ببرید و جواب شنیدم تو روحیه ت به درد اجرا نمیخوره و بشین همین کار خودتو بکن ...


+ چی بگم که نگفتن بهتره؛ اصن بهترم که نباشه، سوال اینه که اصن چی میتونم بگم؟!

994

یادم نیست قبلاً از نجوای خواب در بیداری فرعاد گفتم یا نه اینجا. میدونم خیلیا نشنیدنش، بعضی از دوستای اینجا هم،  تتو وبلاگ مشکی رنگم احتمالاً دیدن و شنیدنش. هربار یه قطعه هایی مثل اینو میشنوم، دلم میخواد دلم میخواد موزیک ویدئویی که تو ذهنم براش میسازمو به دنیا، یا حداقل تموم غریبه هایی که برام مهمن نشون بدم ...


+ این پست صبح تو راه رفتن شرکت بود، الآن دیدم یادم افتاد یه هو قات زد فایرفاکس گوشی بستش ارسال نشد و نصفه موند

995

شاید تو فکر خودم، یه کتاب زیر 50 صفحه رو واقعاً کتاب حساب نکنم اما نمیتونم منکر حال غریبی بشم که یه چیزی مثل این بهم میده ... 

 

+ آخرش انقدر اذیتم کرد پوشی که واسه این پست متوسل به سیستم شرکت شدم :/

996

اگه بیشتر نباشه، مطمئنم کمتر از 6-7 بار نبود تعداد دفعاتی که دیشب از خواب پریدم؛ خواب و بیداریم یکی بود: مکان، زمان و حتی استایل خودم و موقعیت فیزیکی همه چیزای اتاق، حتی پتو و بالشم. فقط یه چیز فرق داشت: یه چیزی یا یه گسی میخواست خفه م کنه!

 

+ این پوشی مزخرفه؛ حتی نمیشه باهاش یه یادداشت ساده رو واسه براوزر کپی-پیست کرد :/

997

یادم رفت چی میخواستم بگم؛ اما موضوع به این برمیگشت که کم رنگ و کم حرف شدنم پای خوش گذشتن نیس. هرچی آشفته تر میشه این ذهنم، ساکت ترم


+ وقتی بدون فکر و از ترس غرق شدن، فقط دست و پا بزنی، آخرش از شدت خستگی، خودت بی حرکتی و مرگ رو میپذیری ...


پ.ن. کسی نمیدونه انی پلاس زودتر از اصل پست نوشته شده و تصادفاً چقدرم بهم ربط پیدا کرده!!!

998

همیشه از بی هدف بودن فراری بودم، اما الآن کاری که دارم انجام میدم خودِ خودِ بی هدفیه! در واقع واسه فرار از پاله ی فشار اطرافیان گرامی، دارم خودمو به چاهِ دور باطل و بی ثمر زدن میندازم :/


+ خدا خیر بده اونی که گفت تو کتابای دبیرستان نوشتنِ فرط استیصال رو یادمون بدن، وگرنه الآن باید کلّی فکرمیکردم و سرچ تا بدونم اسم این حالتی که دارم رو چطوری بنویسم!

999

یادم میاد مطلبی که تو پست قبلی گفتم رو قبلاً هم نوشته بودم یه جایی اما هرچی سرچ کردم تو این وبلاگ ندیدمش. اگه تکراری بود معذرت میخوام


+ 999! الآن تکلیف چیه؟ من که نمیخوام اینجا رو 4 رقمی کنم، نظر شما چیه؟

998

توی یه تحقیق روانشناسی که چند وقت پیش میخوندم نتایجش رو، نوشته بود 29سالگی نقطه اوج زندگی آدما از نظر روابط اجتماعیه که به طور میانگین حداقل 50 دوستیِ درست و حسابی برای هر کسی وجود داره که تو دوران تحصیل و کار و زندگی به وجود اومده. حالا من که عقبم الآن، چیکار کنم سه ساله این همه رفیق پیدا بشه؟ گمونم بهتره کنار بکشم و جامو به جوونترا بدم!


+ انگاری دنیا شده یه جای بدون هیچ جنبنده. تا حالا انقدر حس نکرده بودم دور و برم سوت و کوره. هرچی آدمای به هم ظاهرا دسترسی راحت تری دارن، انگار از هم بیشتر فاصله میگیرن. حس خَلَأ دارم ...

997

یادمه سال 85 هنوز یه ماه نگذشته بود از دانشگاه رفتنم که فهمیدم چقدر محیط دانشجویی رو دوس دارم، خب برعکس خیلیا که وقتی چیزی رو از دست میدنم قدرشو میدونن، تو این یه مورد همون روز اول فهمیدم چقدر خوبه دانشجو بودن. الآنم که هنوز یه ماه نشده دیگه دانشجو نیستم، واقعاً دلم واسه فقط حس کردنش تنگ شده ...


+ انقدر این سستیِ جسمی کش اومد که وسط راه کلاس زبان برگشتم خونه!

996

بدنم سست سسته؛ انگاری زیر یه بار سنگین بوده و دراومده، احساس کوفتگی نه، ولی انگاری اصلا هیچ اکسیژنی به سلولا نمیرسه و هیچ نفسی رد و بدل نمیشه


+ ... حتی مطمئن نیستم این توصیفا چقدر میتونه درست باشه!

995

خدایا توبه! نشستم تو اتاق، خواهرم صدام زده رفتم چایی بخورم میبینم موبایله ویبره میزنه، نگاش کردم دیدم تو وایبر پیام داده چاییت یخ کرد. بخدا یه چیزیش میشه!


+ الآن من سرمو بکوبم تو دیوار خوبه؟ نه فکرنکم جواب بده :/

994

اون شبا که مشغول پایان نامه بود ذهنم و دیر میخوابیدم، یه عکس گرفته بودم پنجره های شهرک و نورای رنگی رنگی پشتشون که فکرمیکردم کادر خوبی باشه. گذشت تا امشب به عنوان اولین پست اینستاگرامیم شیرش کردم ...


+ عاغا بجون خودم هنوزم وب گردی و وبلاگ نویسی رو با این گوشی قدیمیه بیشتر میپسندم

993

فقط تو ایرانه که تیم ملی یه رشته میتونه بازیکنی داشته باشه که 6دوره تو بازیای آسیایی شرکت کرده باشه! یعنی در بدترین حالت 20ساله که بچه م یه نفس داره رکاب میزنه و هیشکی هم نیس جاشو بگیره


+ آبریزش و تب و گلودرد کم بود، سکسکه هم بهش اضافه شد :/

992

تکنیک ریل تایم یعنی زمان فیلمریال دقیقاً برابر با زمان رخ دادن داستانش باشه که البته فیلم نامه ی قوی و ساخت جون داری لازم داره تا جواب بده. اینو گفتم که بگم یکی از بهترین فیلمایی که تو چند سال اخیر دیدم این بود که سبکشم همین ریل تایمه. لینک دانلودشم اینجا ست اگه دوست داشتید و پیشاپیش میگم که پشیمون نمیشید.


+ آمپول دگزامتازون میزنی؟ ... آره مشکلی نداره ... تو دلم گفتم میخوای مطمئن بشی دوتا بنویس جناب دکتر :دی

991

دیروز که اونطوری منو کاشتن و نتونستم برم به کارام برسم، باید فکر اینجاشو میکرد که امروز سنگ رو یخ نشه وقتی تلفن میزنه و میگم نمیام


+ یه جا خوندم از کسی که حق خدا رو بجا نمیاره نباید توقع داشت واسه حق بنده خدا ارزش قائل بشه

990

از ساعت ده، یه لنگه پا وایسادم تا یه فلان فلان شده ای بیاد که برم خبرمرگم به کار و زندگیم برسم. بعد کلی تلفن و چونه، ساعت 12:15 گفته تا نیم ساعت دیگه اونجام. ش. رفتم نمازمو خوندم و اومدم، باز نیومدن. 1:15 تلفن زدم میگم کجایی مرد حسابی؟ میگه من امروز نمیام، بمون تا فلانی بیاد بعد برو! نیست که حقوق ماهی 2میلیون میدن و درآمد ماهی 200 میلیون دارن، فکرکرده من نوکر بی جیره و مواجبشم!


+ الآن دو تا فرق با یه گدا دارم: کنار خیابون نیستم، درآمد روزی چند صدهزار تومنی ندارم

989

... و ماه بی شعور مهر، با گلو درد آغاز شد!


+ حاضرم قسم بخورم حتی همین سرماخوردگی ساده هم میتونه تو دلایل وقوعش، عوامل عصبی داشته باشه؛ مثلاً خیلی عیر طبیعیه که بگیم حتی گلبولای سفید ضعیف میشن تو این مواقع؟ بعید میدونم اینطور نباشه ...