بعضیا آنرمالن؛ نمونه بارزشم خود من. با آدمای آنرمال، آنرمال رفتار نکنید، دیوونه میشن!
+ اصن نمیخوام بگم چی میخواستم تو پلاس بگم
من از سفر متنفرم؛ بخصوص سفرای بی موقع، سفرای یه هویی، سفرای هول هولکی. اینجور مسافرتا همیشه منو یاد روزایی میندازه که صدای بی موقع زنگ تلفن، خودش پیشاپیش یه خبر بد به آدم میده و اونموقع ست که آدم باید آب دستشه زمین بذاره و راهی بشه. قصه ی سفرای یه هویی تو این کلّه ی پوک و مریض من اینه! فقط یه سوالی: لباس سیاهاتو برداشتی؟
+ حذف کردن وبلاگا، همون زنگ تلفنه ...
این دفعه یه سال شد؛ دفعه قبلی سه چار سال فاصله بود بین زمین خوردنام. کج دار و مریض یا کژ دار و مریض با خودم تا میکردم تا این دفعه یه مدل دیگه زمین خوردم از بس پر رو بودم و خودمو بالا میدیدم
+ میگفتم 312 ! یعنی تا این حد!
آها یه چند سالی گذشت و باز همونطوری شدم و یه بار دیگه زمین خوردم؛ مگه یه آدم چندبار میتونه زیمن بخوره و باز پاشه وایسه؟ البته من بازم وایسادم، شاید نه دقیقاً عمودی و رشید، اما هنوز رو پاهام بودم
+ یه خَر و الاغ که زمین میخوره، دیگه بلندش نمیکنن، یه تیر خلاصی بهش میزنن که دیگه درد نکشه!
هیجکس از خودش نپرسید تو اون شیش ماه این بچه چه ش شد؛ عیچ کس حتی فکرنکرد ازش بپرسم چته، چه مرگته، چرا از عرش به فرش اومدی ...
+ بد یاد قدیما افتادم. حالم همیشه معمولیه؛ اما الآن اگه بپرسی میگم بدم، بد ِبد!
میشه قبل از اینکه یه وبلاگو حذف کنید، به خواننده اش احترام بذارید و یه هفته زودتر بگید. بابا بخدا اینجا دنیای مجازیه، اما آدماش واقعی هستن. روبوت نیستن
+ تو مسئول گلی هستی که اهلیش کردی، حتی اگه اون گل کاکتوس باشه!
می نویسم؛ می نویسی؛ می نویسد؛ می نویسیم؛ می نویسید؛ می نویسند
+ صرف فعل گفتن و شنیدن گُم شده تو دنیا گمونم!
دیگه دلواپس بودن واسم بسه ... دیگه بیهوده پیمودن واسم بسه ... زیادیم کرده پژمردن ... زیادیم کرده غم خوردن ... توی بیداد تنهایی ... در عین زندگی مردن / بازم مرحوم فرزین / عشق من
+ نمیدونستم آرش فرزین -داماد علی پروین - پسر همین جناب خواننده بوده! تو ویکیپدیاش دیدم الآن
تو مثل من زمستونی نداری ... که باشه لحظه ی چشم انتظاری ... گلدون خالی ندیدی ... نشسته زیر بارون ... گلای کاغذی داری تو گلدون ... / مرحوم فرزین / زمستون
+ گلای کاغذی هم ندارم تو گلدون. به مرگ خودم خاک خاکه، فقط خاک!
راستش دوست داشتم ولی امشب یکی بود که همینطوری الکی پیشش گریه میکردم و وقتی ازم میپرسید دِ آخه چه مرگته بگم هیچی، بگم نمیدونم، بگم دلم تنگه ... نیست به هر حال هیشکی
+ هیشکی؟ اگه هم هست نباید باشه. اینا تقاصه، باید پسشون داد، باید!
مار گزیده از ریسمون سیاه و سفید میترسه؛ یکی از دلایلی که آدم بعد از بار اوّل میترسه و سخت دل میبنده اینه. بخصوص وقتی مار و مارگزیده هر دو خودش باشه ...
+ میخوام ببینی ... با لب خندون ... صبح فردا رو ... گریه نکن، گریه نکن، گریه نکن / مرحوم فرزین / گریه نکن
بالاخره یه اسم واسه شرکت پیدا کردم. حالا باید بیفتم دنبال کارای ثبت. گروه ساختمانی فیلان با مسئولیت محدود!
+ ما را رها کنید در این رنج بی حساب ...
بطالت رو به معنای واقع کلمه دارم به منصه ظهور میرسونم.
+ این پست رو سه بار و با سه ادبیات مختلف نوشتم و نتونستم ذخیره ش کنم. انقد که از خیرش گذشتم :/
یه پمپ چاه باز کنی، هفتصد هشتصد تومن. یه موتور دست دوم هم یک و نیم. کل سکه هام حدود 2 و سیصد میشه. یعنی پول دستکش و لباسکارم دارم تهش.
+ بعضی کارا یه من قوی میخواد که کاش داشتم. باهاش تو محله های دور و بر ما میشه ماهی 3-4تومن راحت آمد نه، درآمد داشت!
نمیشه اعداد رو بشناسی و ندونی واسه جلو رفتن، باید دونه دونه قدم برداری. کدوم عاقلی میگه چون که صد آید، یعنی از رو نود پریدی؟
+ الهی! از من آهی و از تو نگاهی! عمری آه در بساط نداشتم و اکنون جز آه در بساط ندارم ... دلم تنگ شده واسه خواجه عبدالله انصاری
عدد متقارنی مثل صد و هشتاد و یک رو به مراتب بیشتر از رُندای رِندی مثل صد و هشتاد دوست دارم
+ اشکال نداره اعتراف کنم که کاش صدوهشتاد درجه تغییر و فردایی که به خودمون وعده میدیم همیشه رو امروز میساختیم؟
اسپند دونه دونه، اسپند سی و سه دونه، بترکه چشم حسود و بیگونه
+ بوش تو راهرو پیچیده. یاد قدیما افتادم، مصرع بعدیشو خودم میگم: خاک بر سر زمونه :(
شانس ما نمیزنه یکی از این جایزه فیلان میلیونیا رو ببریم که با خیال راحت آلمانی خوندن و دوندگیای رفتنو پیگیر بشیم. کارم که خدا رو شکر هرچی درمیاد باید خرج کنیم، البته اگه بیاد!
+ که عشق عاسان نمود اول و بعدشم عین قبلش مشکل ها، والا :/
عاغا مشکل حل شد. تبلیغ جدید سن ایچ میگه همیشه یکی هست که میدونه چی دوست داری. الآن من فهمیدم چون هیچی دوست ندارم اینطوری شده که هیشکی نیست :))
+ آی بدم میاد از این وبلاگای بچه دبیرستانی تیریپ تنهایی و شکسن عشقی :پی
وقتی آدم لازنه یه حرکتی بزنه تو زندگیش، دو تا چیز لازمه: اول اینکه بدونه چیکار باید بکنه، دوم هم اینکه چطوری باید اون کارو بکنه. تازه این دوتا رو که بدونه قصه شروع میشه: جون داره واسش؟ یا نداره؟ یا هر چی دیگه!
+ قات زده مخم! هی مینویسم، پاک میکنن، از نو مینویسم و این دفعه حال پاک کردن هم ندارم. کاش یکی منو میبرد دکتر!
خودخواهی نعمت بزرگیه! اینو وقتی میفهمه آدم که میبینه چقدر زندگی کردن سخته درحالی که همیشه دیگران رو بخوای به خودت ترجیح بدی اما توان خیلی کارا رو نداری و از درون ترک برمیداری ...
+ میشه چشامو باز کنی؟ از ندیدنت خسته م خدا، از ندیدن تو هم خستم خودم!
من از زندگی میترسم؟ نه! من از مردن در حالی که زنده باشم میترسم. از مردن ِ زندگی میترسم، از زنده زنده مردن میترسم، از زندگیکردن یه مرده که خودم باشم میترسم. از گفتن چیزی که نمیفهمم میترسم. از بودن و نبودن میترسم. آره! من میترسم، خیلی میترسم ...
+ چرا دارم حنا خانم ِ ابی رو گوش میدم در حالی که هیچ سنحیتی نداره با حالم؟! نمیدونم!
باید موکدا و به ضرس قاطع عرض کنم که یکی از بزرگترین دستاوردهای بشر آبغوره بوده که در صورت عدم کشف و فراوریش، هیچ سالادی به طعمی که شایستگی خوردن داشته باشه نمیرسید. سوپ و این چیزا هم که جای خود داره :دی
+ بی همگان بسر شود، بی تو بسر نمیشود ... بعله :پی