بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم؟ با غم انگیزترین حالت تهران چه کنم؟ بی تو پتیاره ی پاییز مرا میشکند، این شب وسوسه انگیز مرا میشکند ... /امیر عظیمی/بی تو
+ کم پیش میاد یه آهنگی رو 320 دانلود کنم!
پروانه ای بود با بالایی به قاعده ی یه کف دست! گمونم اول ابتدایی بودم که یه روز برفی آقام پیداش کرد و آوردش خونه. زنده موند و چند وقت بعد که هوا، هوای بهاری شدن به خود گرفت، از خونه مون رفت. این مدتم تو خونه بپرواز میکرد و جای خوابشم بالای لامپ مهتابی داخل اتاق بود...
+ با تشکر از سیامک عباسی که کلیپ خوشبختیت آرزومه ش این خاطره کودکی رو بعد از این همه سال تو ذهنم پیداکرد ...
یه وقتا روزگار آدمو با کسی هم پیاله میکنه. بعد یه مدت میبینی طرف سری تو سرا در میاره و جوب دو سر فلان میشه که بودن و نبودن باهاش مایه زیر سوال رفتن خودت توسط خودته!
+ یوسف به خود نپوشید این خرقه ی می آلود ...
خان داداس تماس گرفتن و یه اسم پرسیدن و فرمودن که طرف دنبال نام و نشون و شماره من میگرده. شناختم و گفتم شماره بدن بهش. بعد از اینکه تلفن زد و صحبت کردیم ...
+ والا دهنم باز مونده نمیدونم چی بگم! خیلی گردن کلفت شده!
انسان جایزالخطا نیست. هر کی اینو گفت از طرف من 4تا انگشتتونو تو صورتش خورد کنید. هیچ کسی اجازه مال مردم خوری ندره، اما هر آدمی ممکنه مال دیگری رو بخوره. آدم فوق فوقش شاید فقط ممکن الخطا باشه
+ عجب اوضاعی شده تو نیجریه ...
یادمه تو مناظره سال 88 اون آقا کوچولوئه به اون که دفعه قبل اون خواب معروف رو رفته بود گفت عاغای فلانی، ر.ج. باید کارشناس ارشد باشه. حالا یه سوال واسم مطرح شد، زیباکلامم کارشناس ارشده؟ آ?ه ماشاالله کم مونده راجع به تخم مرغ رسمی و عملکرد خروسا در قبال جامعه نظریه صادر کنه!
+ بله دوستان اشاره میکنن که گویا نویسنده اینجا هم کم از یه کارشناس عرشد نداره :))
مربی رئال بوده، کاشف فیگو و بر و بچ بوده و باهاشون قهرمان اروپا شده، ان بار با منچستر قهرمان لیگ برتر و اروپا و جام باشگاه های جهان شده، حالا معلوم نی چه خبط و خطایی به درگاه خدا کرده یا چه ارتقا درجه ای قراره ازش بگیره که توی آزمایشی به سختی سر و کله زدن با ایرانیای زبون نفهم سر راهش قرار گرفته!
+ نکنه اون لنگه کفشی که فرگوسن زد تو صورت بکام رو کارلوس داده بود بهش و این عقوبت اون گناهه؟ :پی
اعتراف میکنم که من هیچ وقت گلزن خوبی نبودم. قبل از اینکه چشمام خیلی ضعیف بشه، تو دوران ابتدایی، دروازهبان خوبی بودم. بعدشم تا قبل اینکه شماره چشمم 4 بشه، دفاع جلو بازی میکردم البته تو فوتبال زمین چمنی. ضربه آزادم خوب میزدم و سانترمم خوب بود اما بیشتر از اینکه بازیکن تکنیکی یا قدرتی ای باشم، با کله م بازی میکردم. اینا رو گفتم که تو این وبلاگمم بهونه پیدا کنم که بگم کریس رونالدو رو سوباسای دنیای واقعی میدونم و بعد از زیدان کامل ترین بازیکنی هست که دیدم.
+ از بارسلون و لاماسیا و کاتالونیا و مخصوصاً لیونل مسی سخت بیزارم
صد و چهل تا حرف دو پهلو ( یه حرف خود پست و یه حرفم پلاسش )، تو ده روز. یعنی هر روز چهارده پست، یعنی تقریبا هر یکساعت و چهل و پنج دقیقه یه پست.
+ شانس آوردم خیلی حرفا رو نمیزنم، خنگم فراموش میکنم قبل از گفتن :دی
دختره رو پیج برنامه کُشتی کج یکی از شبکه آبکیای ماهواره کامنت گذاشته، گفته خیلی برنامه تون رو دوست دارم. تو پروفایلش نوشته متولد 2002.. یا من قاطی کردم، یا تقویمم!
+ واقعا چه خبره اینجا؟ :/
انصافا صبح داشتم الکی الکی دیوونه میشدم. نمیدونم چرا. البته به هزار و یک دلیل. نمیدونمشم نمیدونم واسه چیه، میتونم بشینم و لیست کنم!
+ یاد چراغ های شهر افتادم، فیلم چارلی چاپلین، توصیه میکنم
کلی ذوق داشتم که بیام بگم چقدر تعجب کردم که کفشای تازه واکس خورده م، امروز تو مترو لگد نشدن اما یه هو انگار ته دلمو خالی کردن. هرچقدر از صبح خوب بودم، الآن بدم!
+ گفته بودم چقدر دوتار و موسیقی مقامی دوست دارم؟ ولی قبلش دارم دولسه باربارا از اروس رامازوتی رو مینیوشم
یه مدت هم که فعال توییتری بودم هر شنبه اولین توییتم "شنبه صبح جان، سلام" با یه شکلک لبخند بود. کلا ولی کم پیش اومد انرژی ای که خرج میکردم رو پس بگیرم.
+ یه معامله هایی یه طرفه و به ظاهر بی ثمرن، اما وقت یادآوری لبخند آدمو به خودش هدیه میدن :)
چند صباحی عادت کرده بودم هر شنبه صبح قبل از ساعت8، واسه چند تا از شماره های غریبه و آشنای توی تلفنم، یه سلام و شنبه صبح بخیر میفرستادم و براشون ارزوی یه هفته ی خوب میکردم. دوست داشتم اوّلین روز هفته یه پالس مثبت بفرستم. اما از اونجایی که ترجمه ی عادت تو ذهن من، لزوماً با ترجمه ی ذهن دیگران یکی نیست، بعد یه مدّت کم کم شور انجام این کارو از دست دادم ...
+ این پست سفید منتشر شده بود چون با گوشی آپ کردم. اصل حرفشو نوشتم اما یادم نیست پلاسشو چی نوشته بودم.
برآورد هزینه ی ورودی طراحی شده: 2.8*4 متر مربع چوب بالسا با صخامت نیم سانت + 0.8*4 متر چوب باریکه با پهنای 3 سانتی متر و صخامت 1 + 0.8*2 متر تخته سه لایه نازک + سمباده نرم + چسب چوب + تیغ کاتر = بین 1میلیون تا 1میلون و 200 هزار. نقشه اتوکد و حتی رندر سه بعدیش رو هم زدم اما شخصاً معتقدم نمیصرفه الآن و فردا هم همین رو بهشون میگم.
+ بعد از این روزا خودم حاضرم براشون درستش کنم اما با این عجله فقط هزینه الکی بالاتر میره
جالبه امی مکدونالد و دایدو که هردو آهنگای قشنگ و آروم میخونن و صداهای نتراشیده و نخراشیده، حداقل من نشنیدم که تا حالا از خودشون دربیارن، هر دو انگلیسی هستن! البته امی ایرلندیه و دایدو انگلیسی. حالا اینا مهم نیستا، بذارید پای عجوزه هایی مثل لیدی گاگا و امثالهم!
+ ضمناً اَدل هم انگلیسیه، البته من فقط آهنگ اسکای فالشو دوست دارم که تیتراژ اوّل فیلم جیمزباند بود ...
برام جالب بود. خیلی وقته بلاگشو میخونم و رو خیلی از پستاشم نظر میدم؛ کلا هیچ وقت هم نظر تأیید نمیکنه. در واقع همین آره واقعاً که زیر حرف من نوشته بود، اوّلین باری بود که خودش حرف میزد. یه لحظه لبخند ...
+ اشکم دیر در میاد، اما با بعضی آهنگا چشمام آب شور میاد توش به قول یکی از دوستان
وبلاگای زیادی رو بدون اسم و آدرس میخونم و براشون کامنت میذارم. یکیشون هست که روزی چند بار با جمله های آدمای معروف آپ میشه؛ امروز ببراش نوشتم حرف خودت چیه؟ هیچ کس در عین بزرگیش نمیتونه دنیای تو رو درک کنه و حرفش حرف دلت باشه ( با این مضمون کامنت دادم؛ عین جمله م رو ننوشتم که قابل جستجو کردن نباشه ) چند ساعت بعد دیدم کامنتمو به صورت یه پست منتشر کرده و زیرش نوشته: آره واقعاً
+ ایف آی دونت بیلیو این لاو از دیدو/دایدو/ یا هرچیز دیگه که شما اسمشو بخونید گوش میدم ...
آدمی که طعم شکسته شدن رو میچشه، دوست نداره اهل شکستن بشه. این میشه که یه بچه ی 14-15 ساله آرزو میکنه اگه بزرگ شد و خواست زن بگیره، واسه اینکه از خودش ناطره بدی نذاره، تو دوران نامزدی بمیره!!
+ فکرکن حالا خودشم تحمل خودش رو نداره :/
قرار اینه: این روزا بیشتر از زندگی، تو فکر مردنه و میدونه خبری نیست و نفس کشیدن ادامه داره، اما به محض اینکه درگیرش شد و دید داره روزگار مزه میده، باید ریق رحمت رو سر بکشه!
+ هشت ساله صبح تا شب و شب تا صبح همینم. از تکرار چرا نمیمیرم؟
برادرزاده م رفته امتحان دبیرستان سمپاد بده، نمیدونم چند سالمه و باید چند سالم باشه. زندگی فیلم مزخرفیه و آدمایی مثل من سیاهی لشکرای بی اهمیتشن!
+ خدایا ناراحت نشو اما شورشو درآوردی دیگه :/
همیشه سعی میکردم چیزی رو بگم که بقیه میبینن و میدونن و از گفتنش وحشت دارن، یا به هر دلیل دیگه ای دوست ندارن به روی خودشون و بقیه بیترن. اما تا کی قراره ادامه بدم و بدن؟
+ رپ خیلی کم دوست دارم اما واقعاً اینو با متن و ترجمه توصیه میکنم. زبان حال منه انصافاً
اگه شانس ماست که نید فور اسپید ریوالز رو هم تموم میکنیم اما یه هو میبینیم مرحله ی آخری که به هزار زحمت تمومش کردیم، رو سرور ذخیره نشده و بازم باید بازی رو ادامه بدیم!
+ کسی که وضعش تعریفی نداره، شاید با بهونه های کوچیک شاد نشه، اما اون چیز کوچیک وقتی خوب نباشه، یو هو میبینی کلاً طرفو پیاده میکنه ...
یه باغ نزدیک خونه مون بود و یه جوب آب بود که از زیر دیوارش میرفت داخل، از اون طرف هم چند تا مغازه تا به دیوار یه اداره میرسیدم؛ تا اواخر ابتدایی، اون جوبو اون دیوار مرزای وحشت من واسه از خونه دور شدن بودن. هنوزم که هنوزه بجز موفع حضور تو اون محدوده، احساس خطر میکنم ...
+ دوست دارم قدیمیترین خاطره ی تو ذهن حک شده ی هر کسی رو ازش بپرسم