مسابقات اذان بود، یکی از دوستام، همون که نوشته بودم با هم دهوامو شدن اما وقتی رفتم دنبالش رفته بود، بهش اذان گفتن یاد میدادم که اونم شرکت کنه. نتیجه ها که تموم شد، اون اوّل وبد و من هیچم!
+ چند سال بعد شاید سر همین اتفاق بود که هرچی جمیع اولیا مدرسه بهم التماس کردن مسابقات قرآن شرکت کنم گفتم نمیرم و ازش متنفرم
نقّاشیم خوب بود؛ سوّم ابتدایی که بودم چند هفته همراه خواهرزاده م که کلاس میرفت، منم رفتم. بعدنش به اون گفته بودن آدرسِ خونه داییتو بگو که بنویسیم پشت کارش بفرستیم واسه فلان مسابقه، اونم گفته بود بلد نیستم :/
+ گاهی آدم عین توپی میشه که میخواد استعداد تو گُل رفتنشو نشون بده، ولی هِی لگدای نامربوط میخوره ...
یا یادم میاد سال چهارم ابتدایی یه مسابقه ی داستان نویسی شرکت کردم، نفر اوّل به اعتراف خودش یه برنامه کودک رو نوشته بود و داده بود واسه مسابقه، منم به جرم اینکه اسم شخصیتای داستانم خارجکی بود، کلاً اوت شده بودم!
+ الآن رو دور گفتن این چیزام ...
یه حسرتایی همیشه به دل آدم میمونه؛ مثل اون روزی که من رفتم پیش مدیر مدرسه مون که واسه خبرنگار شدن تو روزنامه ی جام جم ازش گواهی اشتغال به تحصیل بگیرم و اون بهم گفت تو درستو بخون، لازم نکرده خبرنگاری کنی. و بهم گواهی رو نداد ...
+ طرز نگاهش، جمله بندیِ حرفش، روز و ساعتش رو حتی نمیتونم فراموش کنم
من جام ته ته جهنم، من هم زنجیر شیطون. من اصن هرچی که هر کی بگه؛ ولی اون دنیایی اگه باشه، ریش خیلی از این ادعا مسلمونیا رو میگیرم و رو زمین میکشمشون. به غیر اینم راضی نمیشم واسه گذشتن از حقّی که تو لباس پیغمبر ازم ضایع کردن
+ خدا اون روزو نیاره که منِ بی حال، یه بمب انرژی بشم که بخوام دهن کسی رو ...
یه جا یه جضرت والایی پُست گذاشته بود حدیث از امام صادق در باب ازدواج و یه عکس هم از عقد یه طلبه که ساده بوده و اینا، منم کُفری شدم رفتم پاش نشوتم این اداها و حرفا رو شما آخوندا فقط بالا منبر بلدید بگید؛ خیلی اگه راست میگید کاری کنید که ملّت واقعا اعتفاد پیدا کنن به این چیزا و جوونا از بلاتکلیفی در بیان، وگرنه خیلیا بهتر از شماها بلدن از این افاضاتا داشته باشن
+ خودشونو زدن به اون راه؛ ولی کاش یکی بهشون میگفت بترسید از روزی که یه بچه از میون جمعیت داد بزنه پادشاه لُخته ...
تو این سالا من دو بار خیلی شوک شدم در زمینه تشکیل خانواده و این چیزا؛ یکی وقتی که بعد از مدّت ها یه سر به صفحه قیمت اتومبیل زدم تو یه سایتی و دیدم نسبت به آخرین باری که خبر داشتم، 206 - تنها خودرو داخلی که استاندارده و به قیمتش می ارزه - حدوداً 2.5برابر شده؛ دوّم هم پریروز که همکار خواهرم رفته واسه عقدش حلقه بخره و 2.5پول داده ...
+ امثال من باید راست راست برن بمیرن چون تا عمر دارن کارشون به اینجا ها و این پولا نمیرسه
علم وادی مطلق نگریه، این همه ماده و قانون و تئوری و نظریه بشر به خیال خودش نوشته، ولی تهشم واسه بدیهی ترین چیزا باید انتظار غیرممکن ترین اتفاقا رو داشت. نمیدونم چرا هرچی حساب میکنم، خیلی از زندگیا و خیلیا از آدما، وقتی یه علامت ضرب بین دو تا دو میذارن، یا به 3 میرسن، یا نا غافلی 5 بدست میارن!!!!
+ والا من از بقیه شاخه ها اونقدری سر در نمیارم که بخوام نظر بدم ولی به گمون خودم دنیا تو ریاضی قطعاً تجدیده.
کم کم سیاوش قمیشی داره از چشمم می افته؛ اون از آهنگای جدیدش که مدام آبکی تر داره میشه، اینم از تنظیما و ریمیکسایی که داره از آهنگای قدیمیش میده :@
+ با کلّی ذوق فاصله شو دانلود کردم اما ...
یه هو طعم آب جوش نبات آبلیمو پیچید تو دهنم؛ اصن یه حالی شدما ...
+ حالا کی حال داره تو این گرما بره نون بگیره :(
همیشه دوست داشتم آدم معتدلی باشم. تو همه جنس و همه سنخی هم رفیق و آشنا کم و بیش دارم. کلاً با هر کسی میتونم کنار بیام؛ خیلی هم راحته: احترام میذارم و توقع دارم احترام متقابل باشه. حالا این میشه مقدمه واسه اینکه بگم مرحوم آیت الله طالقانی و شهید بهشتی رو شدیداً علاقمندم و اینا.
+ تو آدمای زنده اجالتاً یه نفر هست که برام قابل پذیرش تر از بقیه ست ... اینو ببینید
یه رخوتی دارم، عین کسی که مطمئنه یه اتفاق قراره بیفته و فقط منتظره خبرشو بهش بدن. تنها فرقش اینه که من از هیچی مطمئن نیستم!
+ گمونم خیلی وقته از :/ استفاده نکردم ...
وقتی میبینم ملت روزهخواری میکنن، یا کلا هر کار این مدلی، ... . بیخیال اصن یه حرفایی گفتن ندارن
+ دوستی میگفت خارجکیا به حجاب مرسوم شده ی ایرانیا میگن سیم اسکارف، یعنی شبیهه اما اون نیست. دوست دارم حالا بیان، واسه یقه های مانتوها که داره پایین میره کلمه بسازن!
خیابون خلوت، اتوبوس خلوت، مترو خلوت. من نمیدونم، یا تو اون 11ماه مردم بیکارن و تو خونه نمیشینن، یا این یه ماه کار و زندگی رو تعطیل میکنن!
+ یادم رفت چی میخواستم واسه پلاس بنویسم
15:51
مامانم میگه وقتی به دنیا اومدی صدای اذون صبح می اومد؛ گریه نمیکردی. اسمشو نمیدونم اما گمونم یه حالت خفگیه که به بعضی از نوزادا وقت تولّد دست میده. مثل حبس شدن نفس تو سینه و از حال رفتن. خلاصه دیگه. من از تولّدم فقط همینشو دوست دارم، اذون صبح جمعه و بدون گریه
+ اذان صبح به افق ولایت 4:20. یعنی کمتر از 35 دقیقه دیگه ...
آمار آلمان رو بینید تو بیست دوره جام جهانی: 18دوره حضور، 3تا قهرمانی، 4تا نایب قهرمانی ( یعنی سرجمع 7بار صعود به فینال ) 4تا مقام سوم و 3بار هم مقام چهارم ( یعنی کلا 14 بار جزو 4تیم نیمه نهایی ) و غلط نکنم اون دو دوره هم که نبوده، حداقل یکیش بخاطر این بود که شروع کننده جنگ جهانی بوده
+ دارم فکرمیکنم به فاصله ...
عه جون خودم هرکی بازی الجزایر - آلمان رو ندیده، یکی از بهترین مسابقه های این جام جهانی از کفش رفته. اصن این بازی محشره عاغا
+ همه چی یه طرف، روزه بودن بازیکنای الجزایرم یه طرف. پرچمشون بالای بالا
تو همین جام جهانی، نمیدونم توی گزارش یه مسابقه شندیم، یا جایی خوندم که مردم آلمان خوشبینترین آدمای اروپا یا جهان هستن. دوست داشتم حتماً اینو بگم اینجا که من این همه آلمانی خوندم، خدایی هنوز فعلِ مُردن رو بهم یاد ندادن و خودمم بهش احساس نیاز نکردم!!!
+ مطمئن نیستم تونسته باشم منظورمو برسونم یا نه
من آدم ساده و احمقی ام، درست؛ اینو خودم میگم که بقیه از گفتنش شرم نداشته باشن تو روم. ولی با وجود تمام حماقتی که دارم، همیشه در برابر اونایی که بهم بد کردن یا به هر دلیلی اسباب ناراحتیم شدن، اونطوری که در شأن و شخصیت خودم میدونستم رفتار و عمل کردم. اما بزرگترین توهین به خودم رو این میدونم که بخوان به بهونه مسخره ای مثل این ادای آدمای خوب رو در بیارن
+ الآن تو اوج جنونم؛ آماده واسه گردن شکستن و خون مکیدن ...
نفرت انگیزتزین آدمای دنیا کسایی هستن که توقع دارن از 365روز سال، 364روزش آدمو یه تیکه آشغالم به حساب نیارن، اما یه روز ترگُل ورگُل بیان سراغ طرف و بگن تولّدت مبارک. ای تو روح هرچی تولّد و متولّده
+ کامنتینگ این پست بسته. هیچ کس نمیخوام هیچی بگه در موردش حتی زیر پستای دیگه
چند سال پیش، توی یکی از این شبکه هعای اجتماعی وطنی یه برنامه شروع شد به نام ستاد بالابردن اجز معنوی روزه داران. ما هم ادامه ش دادیم. سیستمش این بود که فاصله ی سحر تا افطار، ما پشتِ سر هم عکس غذا و آبمویه و خلاصه هر چیز اشتها آوری رو آپ میکردیم واسه اعضا ... حالا آب افتادن دهن اونا به کنار، ببینید ما چه عذابی میکشیم موقعی که بین عکس غذاها داریم سرچ میکنیم :پی
+ حالا یه چی میگم بی تصویرم جواب میده: سیبِ ترش :دی
راستش امسال اوّلین سالیه که من تنهایی سر سفره سحر میشینم. نه سالایی که دبیرستانی بودم، نه دو تا ماه رمضونی که کرمان درس میخوندم و نه این چند سال که تهرونم، تنهایی سحری نخورده بودم. در طول سال خیلی پیش میاد که تنها غذا میخورم اما این سفره سحر که یه نفره باشه ...
+ خدایا! الو! یه چی به دلم افتاد نمیخوام بگم، خودت که میدونی ...
یاد چه چیزایی افتادم این سحر آخریه. با موبایل تایپ خاطره زیاد نمیچسبه وگرنه الآن سوژه زیاد دستمه ...
+ یادم بندازه یکی که بعد افطار از سحرا بنویسم :)
عاغا هرچی سعی میکنم یه دو کلمه حرف درست و درمون جور کنم بیام اینجا بنویسم انگار نه انگار! اصن این درست شدن بلاگاسکای با جوشیدنِ چشمه ی حرفای من رابطه ی کاملا عکس داشت ... :/
+ سحری نون و پنیر و هندونه؛ دیروزم سحر نون و گوجع و خایر خوردم خیلی هم چسبید جای هر کی هوس کرد خالی :)