تا چند سال پیش، وقتایی که اینطوری میشدم، منتظر یه فرصت بودم که کلی حرف و نظر ناگفته رو بریزم بیرون و یه کم آروم بگیرم. اصنم مهم نبود موضوعش ربطی به حالم داشته باشه یا نه. اما حالا ... این روزا حتی یه جمله ی جدید ندارم ... خیلی وقته فکر کردنو فراموش کردم ...
+ کاش جای یکی از این کفترچاهیا بودم که رو لبه ی تراس میشینن. کاش پرنده، درخت یا حتی یه مورچه بودم ...
گیرم که کسی هم بود؛ چی میشد؟ میشستم این آیه های یأس عمومی رو به صورت کاملاً خصوصی واسه اون میگفتم و حااشو از خودم خرابتر میکردم که یه کسی تو زندگیش داره که انقدر حالش خرابه. خدا رو شکر تو این یه فلم تکلیف روشنه. آدم نباید خودخواه و احمق باشه. گاهی میشم اما سعی میکنم به خودم بگم خفه شه
+ تا کی حرف حرف حرف؟ یه وقتا آدم از نالیدن هم خسته میشه. ناله کنه که چی بشه؟ نه خدایی چی بشه؟ هیچی نمیشه ... بجون خودم نه عصبی ام نه ناآروم. وقتایی که اینطوری حرف میزنم در اوج آرامشم. کلاً آدمی ام که با زدن تو دهن خودم حال میکنم :/
گاهی حرف نزدن هم نشونه ی بودنه؛ البته اگه نگاه و حضوری در کار باشه ...
+ کاش بودی رفیق ... رفیق دیگه مخاطب خاص نداره. کلاً من بی مخاطب حرف میزنم همیشه مگر اینکه صراحتاً بگم طرف صحبتم کیه
خسته م. بخدا من زنده نیستم. اینو بهتر از هر کسی میدونم و حس میکنم. نمیخوام بمیرم، میخوام زندگی کنم. بخدا میخوام زندگی کنم ...
+ دارم فکرمیکنم حیاط و حیات چقدر به هم ربط دارن و من تا حالا بهش دقّت نکرده بودم!
این فیلمه رو دیدم یاد تصنیف گلچهره افتادم و حیفم میاد این و این و این رو لینک ندم بشنوید ...
+ الآن آواز جزو چیزاییه که منو آروم میکنه، صدا هم ندارم. موسیقی هم کمک میکنه، سازم نمیدونیم. کلاً هیچ و پوچ ِ پوچم ... یاد اون شعر افتادم که میگفت هیچ همچون پوچ عالی نیست! اخوان، خوان هشتم
عاغا نخندین بخدا ... قلبم عین قلب گنجیشکا تند تند میزنه. یه صدای کوچیم، یه حرکت سریع،حتی یه آهنگ با ریتم معمولی. اینجور وقتاست که دوست دارم، با وجودی که نمیشه دنیا رو رو دور کند گذاشت، حداقل جایی رفت و بود، که تندیش رو حس نکرد ...
+ امروز دو تا فیلم ندیده دیدم: خاکستر سبز و گلچهره
لولیتا ارزش خوندن نداشت؛ حداقل به سلیقه من نمیخورد. شاید یه دانشجوی روانشناسی براش عالی باشه همچین موردی ولی ... تنها دلیلی که دارم یه پاراگراف در میون ردش میکنم که به آخر برسم اینه که نصفه ولش نکرده باشم. شما که فریبه نیستید و اینم پر واضحه که من استاد نیمه کاره رها کردنم و واسه همین نمیخوام یه چیز نصفه به کلکسیون کارای ناقصم اضافه کنم.
+ این هفته 4 نفر در مورد سن و سال و به فکرزندگی بودن باهام حرف زدن. آخریشم این آقای تعلیم رانندگی بود امروز :/
دوستان یه مسأله مهمی هست که البته قبلا هم درموردش نوشتم اما لازم دیدم با تأکید بگم دعاکنید در موردش لطفا.
+ ثابت بودن این پست یعنی کماکان اولیت اول خرده ریزای یه ذهن اشباع همین موضوعه
امشب چه هِی ترانه ها و آهنگایی که 7-8سال پیش به قبل شنیدم یادم میاد ... این هم جزو ترانه هایی هست که هیچ وقت فراموش نمیکنم
+ مادر گرام تلفن زد. خواست تلفنی با خواهر محترم احال پرسی کنه، خواهرم گفت من حرفی ندارم باهاشون بزنم. بخدا آخرش دق میده این بندگان خدا رو، اونوقتم دیگه پشیمونی فایده نداره :(
عاغا بعضی محدودیتا آدمو حریص میکنه به شکستنش؛ عین بچه ی آدم میخواستم رمان لولیتای ناباکوف رو بخونم، یه سایتی هم دمش گرم ترجمه بدون سانسور مطلقشو گذاشته، اما هم کلیک راست صفحه رو بسته، هم ذخیره از هر راه دیگه. این شد که بنده م خیلی شیک دارم تک تک پارتاشو ضمن مطالعه، کپچر میکنم و خیلی مرتب و منظّم کتابشو با فرمت جِی پی جی به زودی ارائه میدم هب علاقه مندانِ گرام!
+ حوصله داشتن کلاً چیز خوبیه :دی
آدم که 15 بوده، اگه 13 بشه شاید از غصه دق کنه؛ ولی اگه از 11 به 13 رسیده بود، شیرینی این 13 یه عمر سرپا نگهش میداشت ...
+ درد خیلی از ما آدما، شاید بی درد خیلیا باشه. اما مسأله دقیقاً اینه که ما، ما ایم؛ نه هیچ کس دیگه!
بعله! با یه جعبه شیرینی غافلگیر شدیم همین اول کلاسی! یکی از بچه ها سه شنبه میره آلمان
+ من راهمو گم کردم؟ آره گمونم ...
این کتابی ست که مخنسان را مرد کندو مردان را شیر کند و شیرمردان را فرد کند و فردان را عین درد کند. و چگونه عین درد نگرداند که هرکه این کتاب را چنان که شرطست برخواند، آگاه گردد که آنچه درد بوده است در جان های ایشان که این چنین کارها و از این شیوه سخن ها از دل ایشان به صحرا آمده است.
+ 5سال گذشت و من دوباره تذکرة الاولیاء میخوانم
یه همکلاسی داشتم، کنکور رتبه ش شد بوق هزار. رفت کاردانی کامپیوتر دانشگاه زاهدان. بعد یه ترمم مرخصی گرفت و اومد تهرون و کلاس و ودیعه نظام وظیفه و آلمان. چند وقتی بعد از تو فیسبوک فهمیدیم هم زمان دو تا رشته میخونه و کارم داره و خیلی چیای دیگه.
+ راهنما داشتن مهمه و اینکه یکی دل تو دلت بذاره تا یپش بری هم مهم تر. همین دو تا باشه دنیا فتح میشه
یعنی خرابما. خراب نه ولی واقعا به زمین چسبیدم. نمیدونم فقط کلاس آلمانی رو کجای دلم بذارم. سر پیری همه فکر زندگی بودن و یکی مثل من اینطوری ...
+ زد بازی یه کم ادبیات آهنگاشو بهتر میکرد حتما لینک میکردم بعضیاشونو
دیشب جناب خواهر رفتن عروسی همکار. منم به طرز اعجاب آوری ساعت 10 عین جنازه افتادم تا خود صبح. دیروز دل مرده بودم.
+ قبل خواب یه پیامک فرستادم: دیگه حتی از اون مزاحم تلفنیا که دنبال یه گوش مفت واسه حرف زدن میگشتن ندارم! ... تاریخ انقضا گذشته شدم، شایدم مرض واگیردار دارم ... نمیدونم
یادمه یه زمانی ناخوش از بی معرفتی رفقا که میشدم، کل فون بوکم رو پاک میکردم و خیالم راحت بود که خیلیا تو یه ماه اول برمیگردن. حالا اما ماه هاست که رو این گوشیم فقط یه شماره ذخیره دارم!
+ والا چی بگم. آدما باشن و نباشن دردن. نه همیشه، اما هستن
+ یکی رو پیدا کردم در حد خودم خُل ... اصن روحم تازه شد جان خودم وقتی این رو دیدم
یه روزی یه نفر بهم گفت ما اونقدر خوشبخت نیستیم که بمیریم. راست گفت. ما زنده ایم که روزی هزار بار مردن رو تجربه کنیم ...
+ سلام واسه روح، حکم نفس واسه جسم رو داره. تنها فرقش اینه که اینجا دم با یه نفر هست و بازدم با یه نفر دیگه
ده سال پیش ... پنجشنبه ظهر واسه کلاس جبرانی حسابان یه ساعت بیشتر مونده بودیم مدرسه و حالاتو زل آفتاب و خیابون خلوت ولایت، داشتیم برمیگشتیم با بچه ها خونه. یادش بخیر، قدیما حوصله م بیشتر بود و فضولیم بیدارتر. کنار یه درخت، یه کاست شکسته افتاده بود و منم گیر و البته ذهنم داستان ساز. بردمش خونه و درستش کردم و گذاشتمش تو ضبط صوت ... بریم اونجا، اونجا که دیگه/ به تو دست مهتاب نرسه ...
+ حیف که زد و شکستش، هرکی به دستش افتاد، هرکی به دستش
افتاد ... قصه ساختن واسه یه نوار شکسته، شاید کار سختی نباشه اگه این آهنگ توش باشه!
امروز از 8 صبح اینجا بودم، هی با خودم حرف زدم، الآن حتی یاد تک تک جمله هایی که دیروز تو مسیر کلاس رفتن و برگشتن میزدم و با خودم میگفتم اینا خرده ریزن افتادم، اما ... آدما نباید به هیچی عادت کنن، حتی به نفس کشیدن ...
+ در شهر خبری نیست، یه فیلم قبل انقلابیه از مهدی فحیم زاده. حالا من میگم، نه در شهر، در هیچ جای دنیا هم خبری نیست. شاید واسه این دنیای مجازی رو ساختن که خبری بشه، اما خب، بیخبری و سوت و کوریِ اینجا فقط ظلماتِ زندگی رو سیاهتر کرده
بله که همه ی آدمای مشهور خالی از ژستا و تیریپای مردم دوستی رو میان در حالت عادی، اما این ویدئو و یکی از کامنتای زیرش بهونه ای شد که بنویسم هرچقدرم رونالدو بازیکن کاملیه و منم خیلی از بازیش خوشم میاد، بازم نمیتونم منکر این بشم که کاملترین بازیکن فوتبال زیدان بود به نظرم!
+ دلم گرفته بود. گفتم تنوعی بدم تو حرفم ... وگرنه من همان خاکم که هستم ...