-
939
جمعه 14 شهریور 1393 22:10
انگاری تشنه م و دور تا دورم شربت با طعمای مختلف آماده گذاشتن. حالا تو اوج تشنگی موندم کدوم رو چطوری بخورم. آدمایی مثل منو اینطوری راحت شکنجه میکنن ... رساله رو میگم و اطلاعاتی که باید توش بذارم + خیر نبینه اونی که منو تو انی وضع گذاشت نامرد
-
938
پنجشنبه 13 شهریور 1393 18:31
میفرمایند یکی رو میخوایم که کارای بازاریابی و تبلیغاتیمون رو هندل کنه. منم گفتم تا 25شهریور استندبای یه کار دیگه م. بعد از اون بهتون جواب میدم. نمیخوام ذهنم درگیر بشه. بهتره اول اینایی که نصفه موندن به یه جایی برسن. + کافه چی متعهد ، 700تومن در ماه، 4تا11. فقط بدیش اینجاس: اونقدر دوره که درماه 200تاش خرج برگشت به خونه...
-
937
پنجشنبه 13 شهریور 1393 13:07
از شرکتی که قبلا کار میکردم تلفن زدن گفتن یه سر بیا اینجا اگه وقت داری. ولی پشیمونم گفتم میام. اینجور مواقع واسه تاقچه بالا گذاشتن هم که شده باید وعده یه روز و یه هفته دیگه رو داد. خب من از این کارا بلد نیستم آخه. اما کارای پایان نامه م مونده ... :/ + نه گفتن هنره. من از این هنرا ندارم، واسه همین در 99% مواقع کلاه سرم...
-
936
چهارشنبه 12 شهریور 1393 16:11
سوم دبیرستان بودم. گمونم بهار بود. بارون می اومد. آقام رفته بود دنبال مامانم و خاله م. از این جلسه های زنونه رفته بودم. آقام تنها برگشت. داشتم غذا میخوردم. دوید رفت سراغ دفترچه درمانیا. خواهرم پرسید چی شده؟ مامانم کو؟ خاله م کو؟ آقام گفت خاله ت پیش مامانته. بیمارستانن. موتور زد به مامانت داشت از خیابون رد میشد ... +...
-
935
چهارشنبه 12 شهریور 1393 16:03
مادر دوستم سرطان داشت. سه سال تمام باهاش جنگید. ما فقط شب آخر فهمیدیم. وقتی دکترا گفتن دیگه فقط دعا و جناب رفیق تلفن زد و با گریه گفت دعا ... + شنیده بودم بار اول که چشم به کعبه می افته، دعا مستجابه. 15-16 سالم بود. گفتم خدایا! من تحمل ندارم. بذار زودتر از بقیه مسافر بشم ... خدایا! حرفم هنوز همونه. دعامو یادت نره ...
-
934
چهارشنبه 12 شهریور 1393 15:56
از بس از ترس قند و چربی و اوره و کوفت و زهرمار هیچی نخورده، هم لاغر شده، هم دیگه معده ش کشش نداره. از بس میوه و مایعات نمیخوره، خونش غلیظ شده. روزی چند بار از حال میره، فشارش میاد رو4. خودشو بسته به قرص. قرص. قرص. این بدن جون و قوت از کم خوراکی نداره، نه از مریضی. کیه که اینو تو گوشش فرو کنه ... + بخدا از بس فکر چرند...
-
933
سهشنبه 11 شهریور 1393 23:26
مغزم، فکرم، روحم .... من هزار پاره م و هر روز پاره پاره تر میشم ... + آقام ناخوش احواله . چی بگم ...
-
932
سهشنبه 11 شهریور 1393 01:00
بیخواب بودم، گفتم خیر سرم بشینم رساله پایان نامه م رو ببندم که مردم شیک و چندباره قول دادن و سر کارم گذاشتن. ولی خب، تو فولدرش خوردم به یه ترک بی اسم و از قضای آمده، ایکس من 1 تشریف داشتن. دیگه بقیه ش هم که عیانه ... + شاید تنها چیزی که تو این شرایط رفیق ذهنم میشه تخیله. تازه نه ذاتیش، اکتسابی حداقل تا وقتی فکرم باز...
-
931
دوشنبه 10 شهریور 1393 14:15
اینجا ایرانه. اینکه شما چی واسه خوردن بخرید، نه به درامدتون بستگی داره، نه به قیمت و کیفیت اون چیز. مهم اینه که تو رنکینگ قرعه کشیا، جایزه های بهتر و خفن تری داشته باشه ... شما رو نمیدونم اما واسه من این یه توهین حساب میشه :/ + خوابم میاد. دقیقا عین فیلمش ...
-
930
دوشنبه 10 شهریور 1393 11:33
واقعا این ذهن آشفته و درهم دیگه به درد درس خوندن نمیخوره. یاد گرفتن ازش برمیاد، اما وقتی کشش خوندن نداره، چی رو میخواد یاد بگیره؟! + جمجمه م شده زودپز بدون سوپاپ! سوراخش کنم، بخار مغز ازش بیرون میزنه، سوراخش نکنم، از شدت فشار میترکه!
-
929
یکشنبه 9 شهریور 1393 00:24
پارسال، یه دختری که به عنوان بازاریاب یه شرکت ساختمونی کار میکرده، همین اطراف خونه ی ما، رفته بود تو یه خونه در حال ساخت و افغانیام درو بسته بودن. دختره مُرد. 9 تا کارگر افغانی رو سر اون ماجرا گرفتن و آخرشم معلوم نشد چی شد. + دیدم افغانیایی که موبایلی مزاحم تلفنی میشن و یه هو میبینی تصادفاً مخ دختر خیلی سوسولم زدن!...
-
928
یکشنبه 9 شهریور 1393 00:17
یاد اوّلین باری که از یه افغانی بدم اومد افتادم. تو اتوبوس واحد داشتم از تجریش می اومدم خونه خواهرم، گمونم دبیرستانی بودم، خسته و داغون. اتوبوس هم شلوغ. یه ایستگاه یه افغانی با کیف سامسونت و کت و شلوار سوار شد و با موبایلم حرف میزد. چند تا ایستگاه بعدش، یه آقای مسنّی پیاده شد و تا من اومدم بشینم این جناب کت شلواری...
-
927
شنبه 8 شهریور 1393 19:41
بخدا دیگه نمیکشم + این پست بی پلاس بود؛ اذیتم میکرد. واسه همین اومدم پلاس الکی حداقل براش بنویسم ( یکشنبه 93/6/9 ساعت 19:46 )
-
926
شنبه 8 شهریور 1393 19:30
یه آی دی قدیما داشتم، خیلی وقته ازش استفاده نمیکنم، الآن بازش کردم دارم هیستوری چتاشو میخونم. جالبه که با یه آدمایی صمیمی بودم و از جیک و پوک هم خبر داشتیم که حتی الآن یادم نمیاد کی بودن و کجا بودن! + دنیای مجازی هیچ وقت جای زندگی رو نمیگیره. از سز بی کسی و تنهاییه که آدما دلبند اینجا میشن. وگرنه همه میدونن اینجا کسی...
-
925
شنبه 8 شهریور 1393 15:21
دوست دارم حرف بزنم اما چی بگم و با کی بگم ... + محض خالی نبودن عریضه: امروز شنبه 8 شهریور 93
-
924
شنبه 8 شهریور 1393 14:47
نه فهمیدم چندبار شد، نه فهمیدم چند رکعت شد. مغزم هنکه، البته اگه هنوز سر جاش باشه! + نقطه قعرعطف(!) دوستم اسمشو نقطه قعرعطف گذاشته
-
923
جمعه 7 شهریور 1393 21:41
هر چیزی به وقتش لازمه؛ یه کم دیر بشه عب نداره، اما از یه حدی که بگذره، دیگه آدمو دیوونه میکنه + گاهی یه دنیا داشته، نمیتونه جای یه نداشته ی ظاهرا کوچیک رو پر کنه. حالا وای به حال کسی که همون یه دنیا داشته رو هم نداره ...
-
922
پنجشنبه 6 شهریور 1393 21:26
ترجیح میدم میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها رو تبریک بگم بجای اضافاتِ افاضات گونه ی من درآوردیِ قبل و بعدش. به نیت همه بزرگواران این کادر رو تنظیم کردم :) + بچه ها! آقا و مامانم تنها کسایی هستن که تو دنیا دارم؛ عمر دست خداست، فقط دعاکنید تا وقتی هستم صحیح و سالم سایه شون رو سرم باشه ...
-
921
چهارشنبه 5 شهریور 1393 22:28
عاغا تو هایپر استار، یه جا بود غذای سالم آبپز و بخار پز و اینا میداد، تابلوشم سبز بود، کلاً غذاهاش سالم بود ادویه های خوبی هم داشت، اسمشو یادم رفته هرچی فکرمیکنم یادم نمیاد الآنم لازمش دارم به دوستم بگم اسمشو. هیشکی نمیدونه محض رضای خدا؟ هرچی سرچ کردم چیزی پیدا نشد :/ + فکرکن چقدر قاراشمیش شدم که حتی از کوه رفتن هم...
-
920
چهارشنبه 5 شهریور 1393 12:45
داشتم این مطلب رو میخوندم، یاد آگهی های مشابهی که خودم خوندم افتادم و بعدش این عکس که خودم با اون گوشی دبلیو 810 قدیمیم گرفتم ... + گوشیم که تو تاکسی رفت، انگاری شور و حال منم رفت. باهاش خیلی عکس میگرفتم و خیلی کارا میکردم. اون گوشی شاهد خیلی از اتفاقای زندگی من بود. شاید باور نکنید ولی گاهی حتی باهاش درد دل میکردم ..
-
919
سهشنبه 4 شهریور 1393 22:57
توی این ده پونزده سال، شاید اندازه انگشتای دوتا دست دروغ نگفته م. اما از همین چندتا، مثل سگ پشیمونم. البته اگه شماره م رو نشناسی و پاک کرده باشی حق داری. خراب کردم. خیلی. میدونم. نمیتونم بگم حلالم کنید چون بهتون حق میدم. شرمندم. که شرمندگی هم دردی رو دوا نمیکنه. ببخشید مزاحم شدم. ببخشید سلام نکردم. خداحافظ ... + فقط...
-
918
سهشنبه 4 شهریور 1393 15:35
از دیشب تصمیم گرفتم امروز کلاس آلمانی نرم. هفته آینده هم که فرداش امتحان دارم و نمیدونم چی بشه. از ساعت 1.5 که رسیدم خونه، هِی دارم مردد میشم که برم یا نرم. امروز اینم فهمیدم که احتمالا دفاع یا روز امتحان فایناله، یا روز قبلش. حالا دیگه نمیدونم چه کنم + وبلاگای همه رو میخونم. ولی خدایی نای کامنت نوشتن ندارم. اما همه...
-
917
دوشنبه 3 شهریور 1393 12:42
خیلی داغونم؛ میدونم دیگه نمیتونم بخونم. قراره هرجور شده بفرستنم سر کار که دیگه مسئولیتی حس نکنن و نگرانی ای نداشته باشن. حقم دارن، یه پسر 26ساله باید کار کنه، نه مدل دخترای تو فیلمای دهه70 بگه قصد ادامه تحصیل داره. حق دارن وقتی آدمای معمولی هستن و دستشون به جایی بند نیست. حق دارن وقتی پشتشون به هیچی گرم نیست و خداشونم...
-
916
دوشنبه 3 شهریور 1393 10:34
هنوز روزی که هایپربولیک رو فهمیدم یادمه، یا وقتی انتگرالای چند گانه رو یاد میگرفتم، یا حل کردن سوالای مختصات دایره ای و کروی. من با این چیزا به اوج آرامش میرسیدم + داد معشوقه به عاشق پیغام، که کند خواهر و برادر و پدر و مادر تو با من جنگ ...
-
915
دوشنبه 3 شهریور 1393 10:23
یه روزی نشستم و با خودم فکرکردم چی از دنیا میخوام. دیدم هیچی. نه پول بیشتر از بخور و نمیر، نه خونه زندگی شاهانه، نه کار و کاسبی سکه. نه حتی تیپ و قیافه. همین حالاشم کل زندگیم که هرچی هم میخواستم، انصافا خانوده کم نمیذاشتن و برام تهیه میکردن، توی یه ساک جا میشه. + معشوقه ی دنیام خوندن و دونستن بود. چیزی که دارن ازم...
-
914
دوشنبه 3 شهریور 1393 10:06
خیلی دوست دارم درس بخونم. هیشکی واسش مهم نیس، منم آدم بحث کردن نیستم. همون پارسالم واسه هیشکی مهم نبود، تو اوج فشار روزای قبل کنکور، بجای اینکه یکی بپرسه چرا کم غذا و کم حرف شدی، همه میگفتن ... خیلی درد دارم الآن، خیلی ... + جلو چشممه هنوز دعوای سرسفره. هم کنکور85 کارشناسی، هم کنکور92 ارشد
-
913
دوشنبه 3 شهریور 1393 01:48
با اعلام شدن نتایج ارشد، تمام سختیای اون چند ماه زنده شد برام. تمام فشار عصبی و روحی ای که روم بود، تمام ناراحتیا، تمام دردا ... چقدر سخت بود ... + خوش به حال هرکی که میتونه درس بخونه ...
-
912
یکشنبه 2 شهریور 1393 18:17
اون احمقی که یه کاریکاتور رو با یه پاراگراف طولانی، رو یه بنر بزرگ زده و توی راهروی مترو چسبونده، فکرنکرده کسی که از اینجا رد میشه، دقت کنید: داره رد میشه، این محصول فرهنگی، به چه دردش میخوره؟! + خدا داده واسه سنگ فروش و سنگ کاری که چند صباح دیگه کنترات لکه گیری نماهای داخلی مترو رو میگیره!
-
911
یکشنبه 2 شهریور 1393 17:38
وزیر مسکن دیشب فرموده من خودم با پس انداز خونه خریدم. بنده م عرض کردم تو که تاجر و بازاری زاده بودی، آقای ارتشی منم با پس انداز حقوق برجی 200تومن زمین و خونه ش شد 6هزارتومن. حالا بنظرت من با برجی 3ملیون، چندماه طول میکشه که خونه دلخواهمو بخرم؟ تازه اگه اینقدر بهم بدن، که نمیدن! + ببخشید اساعه ادبمو اما یه مثل قدیمی...
-
910
یکشنبه 2 شهریور 1393 17:31
داشت دلم خوش میشد که فردا دوشنبه ست و میتونم دلخوش خونه و سکوتش باشم که یادم افتاد واسه پایان نامه جناب خواهر، باید برم دانشکده مدیریت :/ + چه طوفان هاست در این سینه ی تنگ به قول فریدون مشیری ...