رفتی و از رفتن تو ... قلب آیینه شکسته ... کوچه ها در خلوت شب ... پنجره ها همه بسته ... آسمان خاکستری رنگ ... بغض باران در نگاهش ... خنجری در سینه دارد ... توده ی ابر سیاهش / جبیب محبیان / رفتی و از رفتن تو
+ یه آهنگایی هستن، که از بس هر کی از راه رسیده یه چی بهشون گفته، حتی تو ذهن خواننده ش شاید اسم واحد ندارن. من اینو یه حُسن میبینم، ملت اونقدر باهاش حس نزدیکی داشتن که عین لینوکس شخصی یازیش کردن !
عاغا من میبینم یه هفته س بجای اِی، کنار آنتن گوشیم نوشته اچ، فکرکردم سیستم بهم زده. آخه ندیده بودمش تا حالا. الآن جناب ایرانسل پیامک فرمودن که تو محدوده ی تری جی آزمایشی ام
+ ما که استفاده مون اقل و اکثرش همین وبلاگه. گیرم گوشیمون دوربین جلو و کوفت و زهرمار هم داشته باشه :/
نمیدونم اگه مجبور بشم بگم دنیا خیلی کوچیکه و باور نمیکنم راه هایی که هیچ وقت بهشون نمیاد، نه به هم رسیدن اما گاهی با هم واقعا برخورد میکنن ... طولانی شد! خلاصه ش اینکه نمیدونم اگه مجبورشم اینو بگم خوشم یا ناخوشم
+ یادم نیست کی گفته دنیا دوبار تکرار میشه که یکی تراژدی و اون یکی کمدیه. خواستم بگم حرفش منو میترسونه
گاهی شنبه ها رخوت و نخوت انگیزترین روزا زندگی میشن
+ شاید من آن یک سین گمشده ام ... نپرسید کدوم، خودمم نمیدونم!
این روزا خوب نیستن؛ عین یه خورشید سیاهم که به دنیام تاریکی رو میتابونم. هیچی به اندازه این خسته م نمیکنه که خودم دارم خودمو خسته میکنم و کردم ...
+ دیر و زود داره، سوخت و سوز نداره. این مسیر به هاراگیری ختم میشه. شک ندارم. دو ساله که میدونم.
یکی اومده بود سمت ما، ما خودمون رفته بودیم سمت یکی دیگه. قمر در عقربی بودا. یه روز طرف اومد به ما گفت خواب دیدم پیر شدی، گوشه خیابون نشستی داری گدایی میکنی، فلانی هم اومده سراغتو از من میگیره. وقتی آوردمش تو رو بهش نشون دادم ول کرد رفت . تو هم تنها و درمونده کنار خیابون از مردم محبت گدایی میکردی و هیشکی بهت توجه نمیکرد. دوست دارم الآن بزنگم بهش، بکشمش به فحش بگم خوابتو خود عوضیت تعبیر کردی. خیر از زندگیت نبینی که خیرو از زندگیم بردی با وجود نحست
+ رجوع به پست 580
بهش خبر دادن خلخال از پای زن یهودی درآوردن، گفت اگه مرد مسلون بشنوه و از غصه بمیره جا داره؛ حالا من یه سوال دارم، اگه الآن بود و بهش این رو میگفتن چی میگفت؟!
+ من نه علی ام و نه ادعای مسلمونی دارم؛ فقط میگم اگه یه آدم، یکی از همینا که باد تو گلوش میندازه میگه لب تر کنن ما فلان زمین رو به بهمان آسمون میدوزیم، اینو بشنوه و فقط یه لحظه فکرکنه حرف از ناموس خودش بود، که هست و هست و هست ... هیچی ... هیچیِ هیچی
نمیدونم اینو قبلاً گفتم یا نه ... یاد بوسیگن افتادم. یه بازی آنلاین بازی میکردم، توش چندتا دوست خارجی داشتم که بوسیگن یکیشون بود. خیلی رفیق بودیم. 4ماه ازم کوچیکتر بود. سر یه ماجرایی یه مدت از بازی رفتم، وقتی برگشتم دیدم پروفایلش حذف شده. پرس و جو کردم گفتن با یکی بحثش شده، اون طرف هم هرچی بوسیگن براش گفته بوده از زندگی شخصیش، پخش کرده و خلاصه باعث آزارش شده. از شانس ما ایمیلشم از آدرس بوکم پاک شده بود. یادش افتادم دلم براش تنگ شد :(
+ یه آدمایی مجازی هستن، اما اونقدر میتونن نزدیک بشن که همیشه تو خاطر آدم هستن ...
میدونید مشکل چیه؟ من تا وقتی مینویسم، بخصوص وقتی با یه الگوی ذهنیِ ناشی از خوندنِ چیزی، میخوام برداشت یا جواب خودمو بنویسم، خیلی خوب و شیک حرف میزنم؛ انقدری که عاشق خودم میشم یه وقتا! اما مشکل تازه اینجا شروع میشه، وقت حرف زدن فقط نگاه میشم، لبخند میزنم در حد فحش، پلک میزنم عین داد، تهشم یه چیز پرت و پلا میگم که مخاطبمو پشیمون کنم از بودن
+ بعضیا اونوری توهم میزنن، بعضیا این وری. حالا تعریف این دو ور رو نمیخوام بگم. اما شما اگه فهمیدید بگید منم بدونم
داشتم کامنت مینوشتم یه جا، صدای دارک هورس کیتی پری اومد. البته الآن نه، سه ساعت پیش بود تقریباً. هیچی دیگه هرچی فکرکردم یادم نیومد و پاشدم رفتم بیرون تا فهمیدم.
+ آنکاندیشنالی رو یادمه تو راه داشنگاه تو مترو میذاشتم ریپلای و زمزمه میکردم. همین دم کنکوریه رو میگم
یاد استخر شنای فرمانیه افتادم که سال بعد از ما خراب شد و خونه شد و الآنم بعد 20سال باز کلنگی حساب میشه. یاد مازیکای کیوکالرمم افتادم که همه رو دادم به یکی از همکلاسیا یه جا گفتم واسه خودت. چه ذوقی داشتم و چه ذوقی ازم کور کردن برزگواران. دمشون گرم خدایی!
+ میدونم قات زدم. به روم نیارید. اصن خراب خرابم. چند سالمه من؟! کاش قبل از کشف تقویم به دنیا اومده بودم!
از ساعت 9 همه آپشنای مورد نیاز واسه خوابیدن رو فراهم کردم، ولی دوست ندارم بخوابم. بعضی شبا آدم هی منتظره، هی منتظره، بازم منتطره اما جواب نمیگیره. بدبختی اینه که حتی نمیدونه چی میخواد. فقط منتظره و هی از خواب فرصت میگیره که دیرتر چشماشو ببنده ...
+ ببین چقدر گیج بودم که یادم رفت شماره پست قبل باید چند باشه، واسه همینجاشو خالی گذاشتم یادگاری بمونه
میخواستم یه چیزی در مورد رنگ بنفش و بادمجونی و فامیل وابسته بگم که چون لینک مربوط بهش رو امشب دعوت کردم اینجا دیگه خود سانسوری میکنم
+ هنوزم در حد 6-7سالگی ساده م. چقدر بده که زود خودمو لو میدم :/
هرکی هرطور دوست داره باید زندگی کنه. هرجور دوست داره باید بخوره و بپوشه و رفتار کنه. ماکزیمم حقی که هر دیگری ای داره اینه که بگه من از اینی که تو هستی، داری یا اداشو درمیاری خوشم نمیاد. حالا اگه هنر داشت اون جناب دیگری، ثابت میکنه فکرش درسته. هنرم نداشت، بهتره خفه بشه و بذاره اون هرکیِ اول زندگیشو کنه.
+ اینو دقیقاً در مورد زن وشوهرایی گفتم که با هم خیلی فرق دارن تو فکرکردن. اگه اینقدر نمیفهمید از همون اول برید با کسی مچ شید که مچید. والسلام
مریم میرزاخانی گفته بود از بچگی کتاب میخوندم و همه چی میخوندم و دوست داشتم نویسنده بشم و ریاضی رو از اول دوس داشتم. عاغا منم از این خل بازیا داشتما. یعنی بقیه انقدر گفتن خل بازی که خودمم باورم شد. داشتم فکرمیکردم احتمالاً کسی به اون نگفته خل بازی، شایدم خودش اصن به کسی نگفته که بهش بگن خلی!
+ اگه قرار بود دوباهر امضا واسه خودم درست کنم، یه کم از این خشک و شکسته بودن خارجش میکردم. انگار خودمو انداختم تو یه پرس نامرئی ...
آدم اگه آخر یه قصه هایی رو میدونست، نه تنها داستان براش لوس نمیشد، بلکه خیلی راحت تر و با میل و رغبت بیشتری مسیرش رو پیگیری میکرد؛ حتی اگه همه ش تراژدی های در هم تنیده بود!
+ قسمت آخر جمله ی بالا رو اینجا اضافه کردم و ربطی به موضوعی که باعث زنجیره شدن این کلمه ها شد نداره
عاغا بدانید و آگاه باشید همانگونه که لهجه ی گرانقدر شیرازی به سبب دلنشینی و روح افزا بودنش، آخر کلمه ها صدای او داره، هر میوه ای هم که این صدا رو آخر اسمش داره محشره. با تشکر از خرمالو، زردآلو، آلبالو، هلو و سایر فامیل :دی
+ اووووه. چند وقت بود تو پستا دو نقطه دی نداشتیم؟!
یادمه سوم راهنمایی بودم، یه کاریکاتور کشیدم که کره زمین رو نشون میداد، بعد یه ساختمون دراز ازش اومده بود بالا که روش تابلو دبلیو سی زده بود. یه ماهواره هم داشت تو مدار زمین میچرخید، ازش یه دوربین اومده بود بیرون داشت از سقف ساختمونه داخلو نگاه میکرد
+ عاغا هِی من میگم این چیزا رو، بهم میگن توهم توتئه داری ( توطئه بود یا طوتئه؟ خنگ شدم بخدا! ) حالا این و این رو بخونید ...
یادمه همون 8 سال پیش که کرمان ریاضی میخوندم، تو دانشگاه اسمش رو زیاد میشنیدم. دوست دارم به عنوان یه آدمی که حداقل بزرگترین عشق دوران مدرسه ش ریاضی بوده، تبریک بگم به مریم میرزاخانی گرفتن بزرگترین و مهمترین جایزه ی دنیای ریاضیات رو.
+ این و این و این و این رو حتما ببینید و بخونید ...
قطع شدن برق رو کجای دلم بذارم؟ از یه نفر شنیدم مشکل برق تلفن این چند روز شهرک، قراره بهونه باشه واسه گرون کردن شارژ. خدا ازشون نگذره ...
+ تو همه ی دنیا، هیئت مدیره یعنی فعالیت منجر به نفع شخصی و عمومی توأمان. اینجا رو ولی مطمئن نیستم :/
چندبار تصمیمو عوض کردم و آخرش به این نتیجه رسیدم که یه گوشی زیر صدتومن واسه مکالمه و پیامک بگیرم، گوشی خواهرمم برای کتاب خوندن و اینترنت و این چیزا بردارم. هرچند ازاندروید متنفرم اما باید فعلا کم هزینه ترین راه رو انتخاب کنم
+ گوشی باید کیبورد کیوورتی داشته باشه اصن.آشا 210 دست دوم هم گزینه خوبیه اگه پیداکنم
نمیشه قبل از وقوع و دیدن نتیجه، هر تغییری رو لزوما بهبود دونست. اینجور وقتا که امیدوار شدم اما بد ضدحال خوردم بعدش رو زیاد تجربه کردم
+ دیر و زود هر دو زهر داره. حتی اگه سوژه ش نوشدارو و سهراب باشه!
من امشبم میخوام برم بیرون ... برو به سلامت فقط مثل دیشب نذار 12.5 برگرد ... به تو هیچ ربطی نداره چیکاره ای مگه
+ والا چی بگم!
من از بیگانگان هرگز ننالم. مگه مرض دارم که بنالم؟!
+ یادم رفت چی میخواستم بگم. از بس از دیروز کله ی سحر ناراحتم