یه رفیق داریم اهل شما کشوره. دانشجوی دکتراس و بیکار. هر چی هم این در و اون در زد واسه بورسیه راه به جایی نبرد بدون پارتی و این چیزا. خلاصه که زد به خط معامله. از شمال برنج برد جنوب و تو شهری که درس میخوند فروخت. الآن تلفن زده میگه میخوام بیام 7-8 تومنی یه پراید بگیرم. بهش گفتم یه کم صبر کنه که با این پول چیزی جز یه ماشین تو خرج افتاده نصیبش نمیشه. بخصوص که تخصصی هم نداره و چیزی که مملکت ما زیاد داره کلّشی و کلاهبرداریه.
+ یه ورق پوکه ی استامینوفن روی میز، جلوم افتاده ... خوشحالم واسه دوستم که حداقل تو 5-6 ماه تونسته یه کم سر و سامون به زندگیش بده. بنده خدا متاهله. و البته خدا به باعث و بانی این وضع روزگار < اینجا > یک در دنیا و صد در آخرت خیر بده که مردم رو به این فلاکت رسونده! :/
من زیاد از قوانین خبر ندارم و خانم وکیل هم چند وقته از دسترس خارجه که جواب این مورد رو بده، ولی خیلی دوس داشتم بدونم تو قوانین اسماً اسلامیِ ما، اون حرف خدا که ظلم پذیرنده و ظلم کننده، رشوه گیرنده و رشوه دهنده، نزول خور و نزول گیرنده، آیا دیده شده؟ محلی اصلاً از اعراب داره؟
+ نمیدونم چقدر تشکلای سیاسی رو میشناسید تو دانشگاه. ما که کم و بیش غعال بودیم یه زمانی تو این زمینه ها، یادمون میاد که یه جایی مثل بسیج و جامعه اسلامی، سیستم نزولی داشتن و یه جایی مثل انجمن اسلامی ( هم از نوع تحکیمی و هم از نوع مستقل ) ساختار پایین به بالا. البته طبق اساسنامه و فارغ از حرف و حدیثای دیگه
وقتی این رو دیدم رفتم به گذشته. اون زمانا که حرف خیلی زیادتر بود ازش. حرف اون آدمی که از کارمندی بانک کشاورزی تو کرج و با یه وام 60ملیونی، تو سن 29سالگی رسید به جایی که جزو مولتی میلیاردرای ایران شد و چون حق حساب یه عده رو کم و زیاد کرد، کلّه پا شد ...
+ نمیدونم چقدر سندیت داره اون داستان که میگفتن شرکت بنز یا بی ام و، کسی رو که تونسته بود بهترین سیستم امنیتیشون رو شکست بده و یه ماشین بدزده رو استخدام کردن تا از نبوغش استفاده کنن. ولی خب. من اگه بودم، جبران مجازات یه تخلف رو استفاده از تخصص و ذکاوت طرف تعیین میکردم. نه فقط یازده سال انداختنش تو یه اتاق!
وای به روزی که بنده ای، اونقدر از خودش مطمئن بشه که حرف خدا رو کم بدونه و بیشتر از اونو طلب کنه. یاد اون قسمت از خطبه های نماز جمعه افتادم که امام میگه خودم و شما را توصیه به تقوا میکنم ...
+ ... عب نداره. کاش فقط ختم به خیر باشه. من شکایتی ندارم از امروز و این زمونه.
حریف فشارای تو خونه نمیشم. کاری که یه سال و نیم پیش خواهرم میگفت نرو، حالا که وضعش بدتر شده و نمیخوام برم میگه نه برو. نمیدونه یا نمیخواد بدونه من دارم له میشم، واقعاً اینو نمیتونم تشخیص بدم. اما اینو میدونم که حال خوبی ندارم
+ منی که از هیچی نمیگفتم، وقتی دارم این فشارو تو خونه هم حتی به زبون میارم ... کاش متوجه میشد چقدر داغونم
من به تک تک شما اعتماد دارم؛ به تک تکتون. ولی دلیل نمیشه حتی به نزدیک ترین آدمای زندگی شما اطمینان داشته باشم، حالا غریبه ها که جای خود داره. اینو گفتم جسارت نشه؛ اصلاً فکرنمیکردم پیش بیاد اما چون پیش اومده گفتم که بدونید برام آی دی، شماره، آدرس وبلاگام یا هر چیز دیگه زندگیم، حریم خصوصیمه و اگه به هر دلیلی در اختیار کسی قرار گرفته، دلیل نمیشه که اون به هر دلیلی در اختیار دیگری قرارش بده
+ گاهی یه آدمی رو ندیدی، نمیشناسی، اما ... من به شما اعتماد دارم، نه به دیگری
هیچ وقت نتونستم این وبلاگایی که یه زن و شوهر و اسه بچه شون درست میکنن رو درک کنم. به نظرم یه چیزایی واسه خودِ خودِ آدم باید باشن. نباید جارشون زد. هر آدمی چیزای با ارزش داره که دنیاشن، ولی این دنیا ... نمیگم حق ندارن انی کارو کنن؛ اتقاقا حق دارن چون آزادن. حرفم این بود که نمیتونم درکشون کنم
+ تموم حس خوبم پرید ...
عاغا من امروز با سختگیرترین افسر آموزشگاه های شمال تهران امتحان دادم. طرف معروفه، بعضی آموزشگاه ها وقتی میره، ملت میان انصراف میدن از امتحان. من با این قبول شدم، خودشم گفت خیلی مسلطی، ولی اون یارو فقط چون بهش برخورده بود که افسر دوم فرستاده بودنش، اومد شیک همه رو رد کرد :/
+ یه مثل خودم ساختم الآن: خوابیدن حال نمیده؛ مزه شیرازی بودن به اینه که لحظه لحظه ی کار نردنو حس کنی در بیداری :پی
یاد پست 210 دور رفت افتادم امروز؛ یعنی همه ش این تو ذهنمه از صبح که تو شرکت گفتم منو تو کار اجرا ببرید و جواب شنیدم تو روحیه ت به درد اجرا نمیخوره و بشین همین کار خودتو بکن ...
+ چی بگم که نگفتن بهتره؛ اصن بهترم که نباشه، سوال اینه که اصن چی میتونم بگم؟!
یادم نیست قبلاً از نجوای خواب در بیداری فرعاد گفتم یا نه اینجا. میدونم خیلیا نشنیدنش، بعضی از دوستای اینجا هم، تتو وبلاگ مشکی رنگم احتمالاً دیدن و شنیدنش. هربار یه قطعه هایی مثل اینو میشنوم، دلم میخواد دلم میخواد موزیک ویدئویی که تو ذهنم براش میسازمو به دنیا، یا حداقل تموم غریبه هایی که برام مهمن نشون بدم ...
+ این پست صبح تو راه رفتن شرکت بود، الآن دیدم یادم افتاد یه هو قات زد فایرفاکس گوشی بستش ارسال نشد و نصفه موند
شاید تو فکر خودم، یه کتاب زیر 50 صفحه رو واقعاً کتاب حساب نکنم اما نمیتونم منکر حال غریبی بشم که یه چیزی مثل این بهم میده ...
+ آخرش انقدر اذیتم کرد پوشی که واسه این پست متوسل به سیستم شرکت شدم :/
اگه بیشتر نباشه، مطمئنم کمتر از 6-7 بار نبود تعداد دفعاتی که دیشب از خواب پریدم؛ خواب و بیداریم یکی بود: مکان، زمان و حتی استایل خودم و موقعیت فیزیکی همه چیزای اتاق، حتی پتو و بالشم. فقط یه چیز فرق داشت: یه چیزی یا یه گسی میخواست خفه م کنه!
+ این پوشی مزخرفه؛ حتی نمیشه باهاش یه یادداشت ساده رو واسه براوزر کپی-پیست کرد :/
یادم رفت چی میخواستم بگم؛ اما موضوع به این برمیگشت که کم رنگ و کم حرف شدنم پای خوش گذشتن نیس. هرچی آشفته تر میشه این ذهنم، ساکت ترم
+ وقتی بدون فکر و از ترس غرق شدن، فقط دست و پا بزنی، آخرش از شدت خستگی، خودت بی حرکتی و مرگ رو میپذیری ...
پ.ن. کسی نمیدونه انی پلاس زودتر از اصل پست نوشته شده و تصادفاً چقدرم بهم ربط پیدا کرده!!!
همیشه از بی هدف بودن فراری بودم، اما الآن کاری که دارم انجام میدم خودِ خودِ بی هدفیه! در واقع واسه فرار از پاله ی فشار اطرافیان گرامی، دارم خودمو به چاهِ دور باطل و بی ثمر زدن میندازم :/
+ خدا خیر بده اونی که گفت تو کتابای دبیرستان نوشتنِ فرط استیصال رو یادمون بدن، وگرنه الآن باید کلّی فکرمیکردم و سرچ تا بدونم اسم این حالتی که دارم رو چطوری بنویسم!
یادم میاد مطلبی که تو پست قبلی گفتم رو قبلاً هم نوشته بودم یه جایی اما هرچی سرچ کردم تو این وبلاگ ندیدمش. اگه تکراری بود معذرت میخوام
+ 999! الآن تکلیف چیه؟ من که نمیخوام اینجا رو 4 رقمی کنم، نظر شما چیه؟
توی یه تحقیق روانشناسی که چند وقت پیش میخوندم نتایجش رو، نوشته بود 29سالگی نقطه اوج زندگی آدما از نظر روابط اجتماعیه که به طور میانگین حداقل 50 دوستیِ درست و حسابی برای هر کسی وجود داره که تو دوران تحصیل و کار و زندگی به وجود اومده. حالا من که عقبم الآن، چیکار کنم سه ساله این همه رفیق پیدا بشه؟ گمونم بهتره کنار بکشم و جامو به جوونترا بدم!
+ انگاری دنیا شده یه جای بدون هیچ جنبنده. تا حالا انقدر حس نکرده بودم دور و برم سوت و کوره. هرچی آدمای به هم ظاهرا دسترسی راحت تری دارن، انگار از هم بیشتر فاصله میگیرن. حس خَلَأ دارم ...
یادمه سال 85 هنوز یه ماه نگذشته بود از دانشگاه رفتنم که فهمیدم چقدر محیط دانشجویی رو دوس دارم، خب برعکس خیلیا که وقتی چیزی رو از دست میدنم قدرشو میدونن، تو این یه مورد همون روز اول فهمیدم چقدر خوبه دانشجو بودن. الآنم که هنوز یه ماه نشده دیگه دانشجو نیستم، واقعاً دلم واسه فقط حس کردنش تنگ شده ...
+ انقدر این سستیِ جسمی کش اومد که وسط راه کلاس زبان برگشتم خونه!
بدنم سست سسته؛ انگاری زیر یه بار سنگین بوده و دراومده، احساس کوفتگی نه، ولی انگاری اصلا هیچ اکسیژنی به سلولا نمیرسه و هیچ نفسی رد و بدل نمیشه
+ ... حتی مطمئن نیستم این توصیفا چقدر میتونه درست باشه!
خدایا توبه! نشستم تو اتاق، خواهرم صدام زده رفتم چایی بخورم میبینم موبایله ویبره میزنه، نگاش کردم دیدم تو وایبر پیام داده چاییت یخ کرد. بخدا یه چیزیش میشه!
+ الآن من سرمو بکوبم تو دیوار خوبه؟ نه فکرنکم جواب بده :/
اون شبا که مشغول پایان نامه بود ذهنم و دیر میخوابیدم، یه عکس گرفته بودم پنجره های شهرک و نورای رنگی رنگی پشتشون که فکرمیکردم کادر خوبی باشه. گذشت تا امشب به عنوان اولین پست اینستاگرامیم شیرش کردم ...
+ عاغا بجون خودم هنوزم وب گردی و وبلاگ نویسی رو با این گوشی قدیمیه بیشتر میپسندم
فقط تو ایرانه که تیم ملی یه رشته میتونه بازیکنی داشته باشه که 6دوره تو بازیای آسیایی شرکت کرده باشه! یعنی در بدترین حالت 20ساله که بچه م یه نفس داره رکاب میزنه و هیشکی هم نیس جاشو بگیره
+ آبریزش و تب و گلودرد کم بود، سکسکه هم بهش اضافه شد :/
تکنیک ریل تایم یعنی زمان فیلمریال دقیقاً برابر با زمان رخ دادن داستانش باشه که البته فیلم نامه ی قوی و ساخت جون داری لازم داره تا جواب بده. اینو گفتم که بگم یکی از بهترین فیلمایی که تو چند سال اخیر دیدم این بود که سبکشم همین ریل تایمه. لینک دانلودشم اینجا ست اگه دوست داشتید و پیشاپیش میگم که پشیمون نمیشید.
+ آمپول دگزامتازون میزنی؟ ... آره مشکلی نداره ... تو دلم گفتم میخوای مطمئن بشی دوتا بنویس جناب دکتر :دی
دیروز که اونطوری منو کاشتن و نتونستم برم به کارام برسم، باید فکر اینجاشو میکرد که امروز سنگ رو یخ نشه وقتی تلفن میزنه و میگم نمیام
+ یه جا خوندم از کسی که حق خدا رو بجا نمیاره نباید توقع داشت واسه حق بنده خدا ارزش قائل بشه
از ساعت ده، یه لنگه پا وایسادم تا یه فلان فلان شده ای بیاد که برم خبرمرگم به کار و زندگیم برسم. بعد کلی تلفن و چونه، ساعت 12:15 گفته تا نیم ساعت دیگه اونجام. ش. رفتم نمازمو خوندم و اومدم، باز نیومدن. 1:15 تلفن زدم میگم کجایی مرد حسابی؟ میگه من امروز نمیام، بمون تا فلانی بیاد بعد برو! نیست که حقوق ماهی 2میلیون میدن و درآمد ماهی 200 میلیون دارن، فکرکرده من نوکر بی جیره و مواجبشم!
+ الآن دو تا فرق با یه گدا دارم: کنار خیابون نیستم، درآمد روزی چند صدهزار تومنی ندارم