خب. خودمو واسه تغییر ویندوز آماده کردم؛ خودم که نه، کامپیوتر رو. خسته شدم ازش دوست دارم همه چی رو از نو کار کنم. کند هم شده. فقط دلم واسه آنتی ویروس اورجینالم تنگ میشه که دیگه گرون شده و نمیشه بخرم فعلاً
+ یه آدم تنها، حتی ممکنه به یه ریسایکل بین پر از شورتکتات هم دل ببنده ... اما یه روز از همه چی زده میشه!
خیر سرمون بعد عمری یه بازی خریدیم که یه دلی از عزا در بیاریم، حالا عین مور و ملخه که ارور میده و اجرا نمیشه این ندای وظیفه ی کوفتی :/
+ قرار شد برم شرکت بگم یه ماه میام آزمایشی کار ببینم میصرفه برام و میتونم هندل کنم یا نه. میخوام درس بخونم هر طور شده.
دیدم چند دقیقه وقته تا برم دانشکده، گفتم بیام یه سر اینجا. یه هو دلم خواست چیزای متفرقه مربوط به معماری رو از بیخ و بن حذف کنم. فقط اتوکد و مکس رو رو سیستم نگه داشتم و همین.
+ روز دوّم دفاع های دانشکده، عکس، فیلم، کف، سوت، گل، شیرینی، هدیه حتی؛ اصن غبطه خوردم ما چقدر غریب و مظلوم بودیم شنبه!
امروز تلفن زدم داداشم ببینم کار شهرداری چی شد؛ وقتی بهش گفتم فارغ شدم گفت بشین درس بخون واسه ارشد، سر کارای بیخود نرو تا ببینیم چی میشه کرد. این همه کلنجار رفتم ذهنم از درس کنده بشه، باز افتادم تو برزخ ...
+ آقا مامانم راضی به درس خوندنم نیستن. میگن کار. انقدر فلسفه های مختلف و موجه تو کله م از همه طرف ریخته که باز عین خر تو گِل فرو رفتم :/
عاغا حیف که پشتای اینجا کوتاه و ر حد چند خطه، وگرنه ماجرای امروز رو تعریف میکردم حالشو ببرید. در همین حد بگم رئیس گروهی که انقدر گیره، انقدر گیره، انقدر گیره، اونقدر از کارم تعریف کرد که از خرکیفی نزدیک بود جفتک بندازم وسط جلسه دفاع.
+ تو دانشگاه ما نمره دفاع رو یه نمره بالاتر یا پایینتر از معدل نمرات طرح میدن که من بخاطر کار و این چیزا، معدل طرحم اومده بود روی 15. ولی نمره رو بهم دادن 18. ماکزیمم نمره پایان نامه هایی که امروز دفاع شده بودم! باورنمیکنید؛ صبح رفتم به استاد گفتم یه ده به من بدید برم تو رو خدا، ولی ...
عاغا من اصلاً دستم به کار کردن رو این پایان نامه نمیره. استاد گفت بهش برس یه کم آبادش کن ولی اصلاً انگاری طلسم شده. فقط میخوام تموم بشه. دیگه واقعا داره حالم بهم میخوره
+ شیت بندی. نشستم نیگاش میکنم؛ خدا بخیر بگذرونه. میترسم آخرش فردا استاد ببینه بگه نه فایده نداره، برو بعداً بیا!
هرچند تو 26سالگی، لیسانس گرفتن شاهکار نیست، هرچند واسه نمره ی 12 از پایان نامه دفاع کردن خوشی نداره، اما خب، آدم دلش میخواد تنها نباشه و حداقل 2-3تا آشنا رو تو جلسه دفاع کنار خودش ببینه ...
+ شنبه صبح. یاد چندسال پیش افتادم که چه فکرا واسه این روز داشتم. هعی، به خوشی بگذره، عب نداره
از یک ریال تا پنجاه میلیون ریال، معوقه درجه 1. از پنجاه میلیون و یک ریال تا ده میلیارد ریال، معوقه درجه2. از ده میلیارد و یک ریال به بالا معوقه درجه3 ... اصن حال کردم با این تقسیم بندی که بانک مرکزی داره!
+ مردم بدبختی هستیم؟ نیستیم؟ والا ما که از رو رفتیم، شما بگین!
یه روزی یه هو افتاد به دلم که بهم میگن وقتشه به زندگیت سر و سامون بدی و من جواب میدم اونروزی که یکی رو لازم داشتم که به دلگرمی بودنش یه دنیا سختی رو به جون بخرم نبود، حالا که گذشتم و به جاده صاف رسیدم، واسه سر قبرم هم چشم و اشک و آدم اجاره میکنم. هرچند قبری هم الحمدلله لازم ندارم
+ الصلاة ...
دوست دارم یه پست بذارم و فقط اشاره کنم به کسایی که بزرگترین الگوهای فکری من هستن در مورد پذیرفتن دیگران و بها دادن به همه تفرات. واسه من این دو نفر مصداقای معاصر آزادی عقیده ای هستن که دینم میگه. البته نمیدونم چقدر فراتر از اسمی که ازشون نام برده میشه، بشناسیدشون سید محمود علائی طالقانی و سید محمد حسینی بهشتی رو.
+ فردا سالگرد آیت الله طالقانی هست. این رو خوندم دلم خواست پست بذارم براش. اعتراف میکنم من به ایشون ارادت داشتم اما وقتی بیشتر روش زوم کردم که ویژه نامه مجله ی نسیم بیداری رو درموردش خوندم و بعدش بیشتر پیگیر شدم که بدونم با کی طرفم
تو این وضعیت ... بخدا تنها چیزی که واسه خیلی از ما جوونا مونده، همین فوتبال به گند کشیده شدس. یه گلش زنده مون میکنه از بس قحطی خوشی تو دنیامونه. حالا وضعمون شده چیزی که اینجا نوشته ...
+ من هنوز ناهار نخوردم؛ یه دونه آجرم رو کار پایان نامه م نذاشتم
همیشه ی خدا هر وقت لازم بود یکی بیاد نگام کنه بگه آهای و من بدون جواب لبخند بزنم و دلم قرص بشه، نبود. تازه این حالت خوبشه، حتی وقتی همچین موقعیتی لازم هم نبود، بازم کسی نبود.
+ متنفر از اینکه تیریپ این بچه جقله های 15-16ساله رو داشته باشم که از زندگی و دنیا هیچی ندیدن. ولی خب، یه وقتایی دارم دیگه ...
انقدر اعصابم خورد شد که نگو. این وسط فقط ما هواداراییم که اذیت میشیم و ناراحتی میکشیم. اونا که ککشونم نمیگزه عوضیا
+ خوشم اومد: علی دایی خبر ورزشی ساعت 17:30 شبکه6، رو آنتن زنده گفت افتخار میکنم که دوبار برکنار شدم، یه بار توسط محمود احمدی نژاد رئیس جمهور، یه بارم توسط محمود گودرزی وزیر. بر پدر و مادر هردوشون لعنت
وقتی این رو شنیدم واسه اولین بار فکرکردم همایون میتونه حرف تازه داشته باشه واسه گفتن و فقط مقلد سطح پایینی نسبت به سبک پدرش نباشه. البته از آهنگ و تنظیم محشر سهراب پور ناظری هم خیلی نامردیه که اسم نبرم.
+ یه جوری ام. نه از استراحت دیروز جون تازه گرفتم، نه از خواب دیشب. چون همه ش مرددم که این استراحته یا وقت تلف کردن. مفهوم علمی استراحت و تفریحم دقیقاً همینه، باید توش تصمیم قبلی باشه تا خودش بشه!
عاغا من در اوج بی رمقی و بی حالی میگم بیاید این تست رو انجام بدید. رنکشم اینطوریه که از 31به بالا، دید خلبانیه، 21تا30 معمولی، 15تا20 کوری خفیف، 11تا15 هم کوری شدید! نمره تونم اینجا کامنت کنید اگه حوصله تون شد ;)
+ خودم نمره م شد 28. سه نمره دیگه گرفته بودم خلبان میشدما :/
امروزم از اون روزای بده ... چقدر از خودم خسته م ...
+ دیشب قیمت آیفون رو اشتباه فهمیده بودم. اصلاحیه: عین همیشه قیمت بالاس.
خب دیگه رقابت سخت شد؛ اپل بزرگترین نقطه ضعف گوشی موبایلشو داره رفع میکنه: 16گیگش 199دلار، 64 گیگش 299 دلار. این یعنی واسه همه شمشیر از رو بسته. همه جا که مثل اینجا نیس بجای کیفیت، فقط قیمت بالا بره! دنیا هیچی نمیفهمه، همه چی اونجا برعکس ایرانه!
+ تا وقتی ویندوزفون باشه، سراغ سیستم عامل دیگه نمیرم. مگر اینکه موجودی جیب مبارکم به بلک بری برسه که اونوقت کلاً داستان فرق میکنه ...
پ.ن. قیمتا اشتباهه. تو پست 950 توصیح دادم
تاریخ انقضات گذشت حضرت والا، حرفات عین پنیر سوئیسی سوراخ سوراخ شده، آدمیزاد این زمونه، ظن داره، اما حتی از ظن داشته ش هم میلی به یار شدن نداره !
+از قرارداد بیزارم، میشه کسی اسممو نپرسه؟
آدمای زیادی رو دیدم تو زندگیم، بین اونا هم بودن چندتایی که خواستن تو زندگیم باشن. اما هم بین اون خیلی زیاد و هم بین هم بین این خیلی کم، انگشت شمار به نظرم اومدن کسایی که از زندگی یه نفر دوم بودن خوب رو انتظار داشته باشن، نه هر اول بودنی رو!
+ خوبه که آدم خودش باشه، اما خود بودن انسانی اینه که خود دیگران رو هم بپذیره ... اینجا فرق آدمیزاد محض بودن، و انسان شدن مشخص میشه!
عادت نیست ولی نمیدونم چه کرمیه که گاهی وقتی تو سرچا، به یه وبلاگ میرسم که مثلا چندسال پیش آپ میشده و مدتهاس گذر هیچ جنبنده ای بهش نرسیده، اما نوشته هاش برام جذابیت داره، میشینم آرشیوش رو میخونم. خیلی از وبلاگایی که حتی مرتب میخونم یا میخوندم هم بدون اسم و رسم و نشونه کامنت میدادم.
+ این که گذشتن از کنار قصه ها نیس، این که یه تصویر از سقوط آدما نیست ... ما بی تفاوت به تماشا ننشستیم، ما خودِ دردیم، این نگاهی گذرا نیست ... / فائقه آتشین / طلاق
یه ایمیل واسم اومد که منو برد به گذشته؛ این دو سال آخر. کار، درس، کنکور. دوسالی که همه ش سرازیری بود، نه که یعنی راحتی، یعنی پایین اومدن، افت کردن، ترمز نداشتن. نه نه غلطه، ترمز داشتن، اما ترمزِ خراب داشتن. ترمزی که خراب نبوده اما خراب شده. از این روزا خسته م. بازم نه، از ماحصل اون روزا خسته م. خیلی خسته م.
+ اعتراف میکنم یه آدمایی هستن تو دنیا، که هرچقدرم دور و غریب باشن، هر چقدرم خودشون ندونن، اما بودنشون، حس شدن بودنشون، به آدم انرژی میده. اینو گفتم که بگم یه دوستی دارم که دوست دارم بگم بهش افتخار میکنم. یعنی به اینکه دوستمه افتخار میکنم. یکی از اون آدماییه که من خیلی خیلی براش احترام قائلم. اصن نمیشناسمشا؛ ولی به اینکه اندازه یه عابرپیاده هستم تو دنیاش افتخار میکنم ...
انگاری باتریِ روحمو از همه حسای وجودم جدا کردن و فقط چشمام کار میکنه. فقط دارم میبینم. تو سکوت مطلقم. روز خوبی نبود. اصلاً.
+ داداش من از کجا میدونه روزا چیکار میکنم؟ تلفن زده میگه امروز فلان جا چیکار کردی! من که هیچی بهش نگفته بودم؛ اصن به هیشکی نگفته بودم!!!
ساعت حدود 5 رسیدم خونه، در حالی که دوساعت تو مسیر برگشت بودم و از بس ذهنم پرت و پلا رفته بود، سه بار اشتباهی و دیر یا زود تو ایستگاه از متروپیاده شدم :/
+ به ذهنم رسید بی هوا که بپرسم با شنیدن اسم گرگ چی به ذهنتون میرسه؛ میخوام بدونم اون چیزی که من میدونم، شمام میدونید ...