-
129
جمعه 19 اردیبهشت 1393 19:09
قرار اینه: این روزا بیشتر از زندگی، تو فکر مردنه و میدونه خبری نیست و نفس کشیدن ادامه داره، اما به محض اینکه درگیرش شد و دید داره روزگار مزه میده، باید ریق رحمت رو سر بکشه! + هشت ساله صبح تا شب و شب تا صبح همینم. از تکرار چرا نمیمیرم؟
-
128
جمعه 19 اردیبهشت 1393 18:58
برادرزاده م رفته امتحان دبیرستان سمپاد بده، نمیدونم چند سالمه و باید چند سالم باشه. زندگی فیلم مزخرفیه و آدمایی مثل من سیاهی لشکرای بی اهمیتشن! + خدایا ناراحت نشو اما شورشو درآوردی دیگه :/
-
127
جمعه 19 اردیبهشت 1393 17:36
همیشه سعی میکردم چیزی رو بگم که بقیه میبینن و میدونن و از گفتنش وحشت دارن، یا به هر دلیل دیگه ای دوست ندارن به روی خودشون و بقیه بیترن. اما تا کی قراره ادامه بدم و بدن؟ + رپ خیلی کم دوست دارم اما واقعاً اینو با متن و ترجمه توصیه میکنم. زبان حال منه انصافاً
-
126
جمعه 19 اردیبهشت 1393 17:24
اگه شانس ماست که نید فور اسپید ریوالز رو هم تموم میکنیم اما یه هو میبینیم مرحله ی آخری که به هزار زحمت تمومش کردیم، رو سرور ذخیره نشده و بازم باید بازی رو ادامه بدیم! + کسی که وضعش تعریفی نداره، شاید با بهونه های کوچیک شاد نشه، اما اون چیز کوچیک وقتی خوب نباشه، یو هو میبینی کلاً طرفو پیاده میکنه ...
-
125
جمعه 19 اردیبهشت 1393 17:00
یه باغ نزدیک خونه مون بود و یه جوب آب بود که از زیر دیوارش میرفت داخل، از اون طرف هم چند تا مغازه تا به دیوار یه اداره میرسیدم؛ تا اواخر ابتدایی، اون جوبو اون دیوار مرزای وحشت من واسه از خونه دور شدن بودن. هنوزم که هنوزه بجز موفع حضور تو اون محدوده، احساس خطر میکنم ... + دوست دارم قدیمیترین خاطره ی تو ذهن حک شده ی هر...
-
124
جمعه 19 اردیبهشت 1393 16:47
یادم نیست کِی بود و سر چه ماجرایی که به این فکرکردم که اگه با درد و رنج بمیرم، گناهام پاک میشه. بعد اون خیلی فکرکردم که بدترین نوع مرگ چیه و به سرطان رسیدم. البته چیزای دیگه م بود. هرچی که میشنیدم ضرر داره عمل میکردم. مثلاً همیشه گوشیمو میذاشتم تو جیب سمت چپ پیرهنم که کمترین فاصله رو با قلب داشته باشه. یه مدّت مدیدی...
-
123
جمعه 19 اردیبهشت 1393 01:49
یه مدت روسی میخوندم. خیلی دوست دارم زبونشو؛ از رو آموزشای خبرگزاری ریانووستی پیگیری میکردم. فقط در حد خوندن کلمات و تلفظا ولی پیش رفتم. کی میدونه، شاید یه روز اونم یاد گرفتم ... :) + خدایی ولی سخت ترین زبونی که دیدم عبری بوده! هیچی ازش نمیفهمم. دنبال روزتا استونشم ...
-
122
جمعه 19 اردیبهشت 1393 01:39
آلمانا عددا رو خیلی سخت میخونن؛ کلاً با سختی حال میکنن اصن این ملّت. صد و بیست و دو رو اگه تحت اللفظی ترجمه کنیم میگن یکصد و دو و بیست؛ آین هوندات اُند تسوای اُند تسوانزیش! + صد و بیست و دو یه عددیه ته ذهنم اما یادم نیست چی میگه. شما یادتون نمیاد احیاناً ؟
-
121
جمعه 19 اردیبهشت 1393 01:27
این موفع شب بیدار بودن یعنی حال خودمو نمیفهمم ... مِی آل یور دریمز کام ترو، فور سام وان لایک یو، سو سون یور تایم ویل کام، گِت اَوت وایل یو آر استیل یانگ. مِی آل یور دریمز کام ترو، سو هَپی فور یو + این آهنگ پر از امیده، واقعاً امی مکدونالد خوب موقعی پیداش شد
-
120
جمعه 19 اردیبهشت 1393 01:08
آی نِوِر نیدز یو تو بی استرانگ، آی نِور نیدز یو فور پوینتینگ اَوت مای رانگز، آی نِور نید پِین، آی نِور نید استرین، مای لاو فور یو واز استرانگ ایناف، یو شود هَو نان! + تو سیستمم فقط یه آهنگ یونانی دارم که هنوز متن و ترجمه ش رو پیدا نکردم. باید معنی رو بدونم ...
-
119
جمعه 19 اردیبهشت 1393 01:02
یه هو دلم گرفت بی دلیل ... حالا خوبه این آهنگه رو گوش دادم یه هویی، وگرنه داشتم میرفتم تو فاز ِ ... + نمیدونم! شاید تو فاز بی فازی! واقعاً نمیدونم
-
118
جمعه 19 اردیبهشت 1393 01:01
اِوری بادی نیدز اِ چَنس اَت لاو دَتز آل وی نید، ایف یو وانّا هَو اِ چَنس اَت آس دِن ترای ویث می + خیلی وقت وبد نیکول شرزینگر گوش نداده بودم؛ واسه تنوع!
-
117
پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393 23:25
حالا که فکرشو میکنم، شاید بشه اونجا با منبت کاری هم کمی تا قسمتی پول در آورد. هرچند اگه قرار باشه بار اضافی ای با خودم ببرم، در درجه اول عود میندازم رو کولم که هر وقت دلم واسه ایران تنگ شد، واسه خودم بدون ردیف و قافیه آلودگی صوتی ایجاد کنم :) + باز دارم توهمات میزنم ...
-
116
پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393 23:17
دوست دارم در صحت و سلامت عقل گواهی بدم که اولین چیزی که تو ساکم میذارم، پیژامه هامن. تازه اگه ببینم میشه دانشگاهم با همونا میرم :)) + گیوه هامو حتما میبرم با خودم. هرچند میدونم با آب و هوای اونجا تناسب ندارن و زود داغون میشن:(
-
115
پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393 23:11
اگه تتو رو میشد کامل و بیدردسر پاک کرد، یه ساقه ی درخت مینداختم رو بازوم و ریشه هاش رو پشت کتف و رو شونه و کلا سمت چپ بدنم مینداختم. بعد فرداش میرفتم پاکش میکردم :دی + چقدرم تناسب داره با این ریش و تیپم :))
-
114
پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393 22:55
از پینوکیو بدم می اومد. عاشق حنا بودم و سرندی پیتی و کنا رو دوست داشتت. جالبه هیچ وقتم آخر هیچ کدوم رو نه دیدم و نه فهمیدم + کلی فکرکردیم تا اسم این یکی یادمون اومد: افسانه توشیشان با همکاری خواهر گرامی
-
113
پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393 22:43
همیشه ناراحت بود از پوشیدن لباسایی که از پسرخواهرم کوچیک شده بود. هنوزم ته مونده ش یه کاپشن هست که حاضرم یخ بزنم اما اونو نپوشم + چی شد یادم افتاد؟ نمیدونم!
-
112
پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393 16:41
به واقع بسیار احساس نزدیکی به متیو مورگان میکنم. اگه زبونم لال زبونم لال به سن پیری برسم میتونه با احتمال 80% بگم خود خودمم. + آقای مورگان/سینماسینما/کانال4/ساعت15:30
-
111
پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393 08:16
یه سوال پیش اومد برام:: آلمانا نژادپرستن، حالا یعنی واسه دکترا قبول شدن، زبان انگلیسی رو اونا هم اجباری کردن؟؟ عاخه من انگلیسی دوست ندارم. هرچند خوندن و یادگرفتنشو بلدم ... + یه جوری پرسیدم انگاری الآن پایان نامه ارشدمم دفاع کردم!
-
110
پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393 08:13
بعد از یه عمر زبان خوندن بالاخره به بهترین مدل واسه یادگرفتنش دست پیدا کردم. البنه این روش زمان مبتدی بودن خوبه، منم که فعلا تو آلمانی سوکسم :دی + تنها راه غلبه بر آرتیکلا و دیکتاته، نوشتن تمام متن کتاب و تحلیل کلمه به کلمه ست
-
109
پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393 00:19
یه جعبه داشتم، پر از قوطی نوشابه. مثلا پپسی سیب داشتم که هنوز که هنوزه جایی ندیدم. خودم از مدینه آورده بودم. اونم تو اولین خونه تکونی ای که دانشگاه بودم، کلا به سطل زباله ارتقا درجه دادن :( + شرط میبندم هیچ کس نمیتونه بفهمه چرا یه هو یادم اومد که مورچه ها دوتا معده دارن!
-
108
پنجشنبه 18 اردیبهشت 1393 00:11
یه شلوار مخمل قهوه ای خریده بودم دوم دبیرستان، دوسش نداشتم، نمیپوشیدم. ولی پیشدانشگاهی اصن بدجور شیفته ش شدم. یه بارم اومدم برم بالای یکی از درختای حیاط مدرسه که چاغاله بخورم، پاره شد. زنگ تفریح اومدم خونه دوختمش برگشتم. تا 4-5سال پیشم داشتمش و میپوشیدم. + کلا مامانا عاشق چیز دور ریختنن ...
-
107
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 23:56
خسته شدم از بس ش?ا طرف چپ صورتمو گذاشتم رو بالش که از گوشیم وقتی تو شارژه بنونم استفاده کنم. اونم نه از ذوق گپ زدن با مخاطب خاصی که ندارم، واسه اینترن به رگ زدن و از خماری دراومدن! + عصری یه تیریپ از قدیما گفتم، دوست دارم ادامه ش بدم
-
106
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 22:16
بجان خودم اگه میشد بازس یرگشت فولاد-السد میرفتم اهواز که فقط یه عکس با رائول بگیرم و برگردم + شام خوب یعنی عدسی تند با گلپر و آبلیمو و نون جو. :دی
-
105
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 17:33
قیمه برنده شد عاغا با افتخار. تازه اینم نمیگم که داورشون بلد نبود غذا بخوره! فکرکن برنج رو جدا خورد، قیمه رو بعدش :)) + من که دوست ندارم ولی گمونم اگه اونجا برم دلم براش تنگ بشه ...
-
104
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 17:09
پسر ایرانیه اومده مسابقه آشپزی تو زد.دی.اف. خورشت قیمه درست میکنه با گوشت چرخ کرده، از خود مجریه تندتر آلمانی حرف میزنه + چهارشنبه ساعت 4:45 هر هفته
-
103
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 16:13
قدیمای خودمونم خوب بود خدایی. یه شلوا کبریتی نوک مدادی راسته داشتم. خیلی هم دوسش داشتم. سر زانوهاش که سوراخ شد دادم مامانم دوتا سوباسا دوخت برام روش که باز بتونم بپوشم. + یاد گوشیم افتادم :(
-
102
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 16:09
طالب اروپا و امریکا و اسکیمو و مایا بودنم نبودما. مثلا من بابابزرگم بودم، اره، چی می شد من بابابزرگم بودم واقعا؟ + نه خودش، حتی یکی از کلفت نوکراش که هزار و دویست و شصت و هفت به دنیا می اومدم
-
101
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 16:04
تو خلقیات به صورت عام و تو سادگی به صورت خاص، ورژن تمام و کمالی از یه ادم روستایی صدسال پیشم. با این تفاوت که مثل اون از زندگی لذت نمیبرم + چی میشد ده تیر هرار و دویست و نود و سه، 26سال رو پر میکردم؟
-
100
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 14:57
یعنی صد عدد بزرگیه؟ اصن بزرگ چیه؟ میشه یکی جواب بده؟ + پرسیدن عیب نیست، خجالت کشیدن عیب است. بعله. ضمنا جواب ندادن هم گناه داره!