هفته ی اوّل؛ کلاس ریاضی؛ ... فلانی کدومتونید؟ ... آقا فلانی اینجا نیست ... مگه نفر اوّل نشده؟ ... نه آقا فلانی کلاً از اینجا رفته ... و توی 14ساله هنوزم میبینی در عمل این اول و دوم شدنه هیچ فرقی تو نگاه دیگران نداشته. هنوزم تبلیغات بالاتر از کیفیت نتیجه میده !
+ چیزایی هست که امروز بچگانه به نظر میرسه؛ عین وقتی که پسرخواهرم میگفت از فضا اومده و منِ هالو میرفتم کمکش که تپه ی بالای خونه شون رو واسه رسیدن به فضاپیماش و رفتن از اینجا سوراخ کنه
به آقام گفته بودم اگه قبول شدم برات لپتاپ بخره. داداش و خواهرم هم گفته بودن اگه بشی میگیم برات کامپیوتر بخره. اون موقع ها بچه بودم، دیوونه ی چیزی که تازه اومده و منی که ندارمش از خیلیایی که دارنش بیشتر بهش وارده ...
+ نخندید؛ بچه بودم. اما نشد. زدن زیر حرفشون. نه اون مدرسه تهفه ای بود و نه چیزی جز حقارت ازش به من ماسید
من اون مدرسه که گفته بودم رو قبول شدم؛ نفر اوّل آزمون ورودی در حالی که تا یه ماه به امتحان حتی مدیر مدرسه اسم و چهره م رو نمیتونست تمیز بده. عین وصال میمونه، عین دیگ آب جوشی که یه هو رو آتیشت خالی بشه؛ مهم نیست که جوشه، آب آتیش رو خاموش میکنه ...
+ یه بتایی، آوارشون سنگینه. بهتره هیچ وقت آدم بهشون نزدیک نشه
وقتی واسه کسی بت میسازی... نه اصلا وقتی میبینی چیزی برای کسی بت شده، اگه اون کس برات مهمه، کمک کن که بعد از شکستن اون بت، یه چیزی داشته باشه که بهش دل ببنده ... این اصل قصه ی سردی و ناامیدیه ...
+ دانشگاه واسه خیلیا بت میشه، اما خوب، وقتی بهش میرسن اونقدری سن دارن که بعد شکسته شدنش زود خودشونو جمع و جور کنن؛ اما بت ساختن واسه یه بچه ی 14 ساله ... قصه خیلی عوض میشه ...
یه اصلایی عمومیت داره، من اینو قبول دارم؛ اما عمومیتش واسه آدمای عمومیه. تا وقتی نمیدونی طرف دقیقاً کجائه و چیکار میکنه، اصلا نمیدونی طرف کیه، نباید حتی چیزی رو بگی که یک درضد احتمال بدی شاید اون آدم از درون بمیره
+ یاد اون جریان دبیرستان افتاد، باز ادامه ش بدم؟
من ضعیفم، ضعیف بار اومدم، ضعیف بزرگ شدم. الآن که دست خودم افتادم عین خر تو گل موندم. به زمین و زمان و هرچی غیر از خودم ایراد میگیرم. اول و آخرم هم این شده که چقدر بدبختم و چرا نمیمیرم، چون مردن رو تنها راه فرار از خودم و هر چیز دیگه میبینم. واسه همینه که نمیمیرم
+ وقتی زندان بان خدا باشه ... کاش و کاش و کاش فقط چند لحظه میشد که مثل سگ ازت نترسم و خودمو خلاص کنم
داتاً یه روانشناسه! شاید تو ادبی کردن نوشته مثل من نباشه، اما چیزی که میگه رو اونقدر مطمئن و مسلّط میگه که حتی اگه مخالف مطلق حرفش باشی به خودت شک کنی. میدونه چی میگه و حرفش چیه، و ندونستن من رو هم خوب میدونه.
+ من خیلی بدبختم. به قول اون خواننده وبلاگم لوسم، نازک نارنجی ام. خدایا چرا نمیمیرم. چرا امروز انقدر گنده و هِی گندتر میشه
مثل من و همونجایی که من بودم ریاضی خونده؛ با این تفاوت که من انصراف دادم و اون تا آخر رفته. من اومدم معماری و اون صنایع. حالا به من میگه شرکت بزنی که چقدر دربیاری؟ من هنوز ارشد ندارم و ماهی 5تومن درمیارم، تو فکرمیکنی با شرکت زدن چقدر در میاری؟ چیکار میکنی؟ اصلا عرضه شو داری؟ پاش هستی؟ ... راست میگه، خیلی راس میگه، از من بی عرضه تر و بی مایه تر تو این دنیا وجود نداره ...
+ چرا اسم وبلاگمو گذاشته بودم هکال؟ چون هکال همون قارچه، چون قارچ یه موجود انگلیه، چون هیچی از خودش نداره و هیچ وقتم به جایی نمیرسه
هر روزی که بیدار میشم از خواب، میدونم که شب با نفرت بیشتری از زندگی و دنیا به خواب میرم
+ میشه کسی دلداری نده؟ از این حرفای امیدوارانه ی الکی خسته شدم
دارم در مورد شرکت و کار با یکی صحبت میکنم که کارش اینه، یعنی راه اندازی شرکت و این چیزا. همچین داره ته دلمو خالی میکنه که بجون خودم تا یه ماه میرم تو افسردگی مطلق
+ شد عاغا. ته دلم خالی شد. به روش نیاوردم ولی شد. به روی خودمم نمیارم ولی شد. شمام به روی خودتون نیارید که شد
بعضیا خیلی احمق تشریف دارن. اونقدر که در اوج شرمندگی، گلاب به روتون، حس میکنم باید استفراغ کرد تو صورتشون.
+ واسه نشون دادن اوج عمق فاجعه بودن لازمه بجای بالاآوردن از کلمه تهوع آور و مترادف بالا استفاده کرد
یاد مزرعه حیوانات جورج اورل افتادم. کتاب خوبیه، دوسش داشتم. والبته تاریخ انقضا هم نداره گمونم. همه جا و همه جا و همه جا هم مصداق بیرونی داره. فقط یه چیزیش برام سوال شد سر یه صحبتی که اینجا نیست جاش که بپرسم :)
+ من مادر ماکسیم گورکی رو واسه خوندن شدیداً توصیه میکنم
بگم دلم گرفته؟ آخه همه ش دارم میگم بخدا دیگه خجالت میشکم هی بگم بگم بگم
+ چی میشد فردا کلاً یه جور دیگه بود، نه خدایی چی میشد؟!
الآن دقیقاً حسم اینه که مغزم تو ماهیتابه ی تام بوده، قسمت زیرش تفت خورده و حالا انداختتش بالا که تو هوا بچرخه و اونطرفش بشینه کف تابه؛ الآن دقیقاً حس میکنم یه طرف مغزم نیم پز شده و داره تو هوا معلق بودن رو تجربه میکنه! یعنی باز چی زده به سرم؟ نمیدونم!
+ با کلی دل امید اینجا اومدم ...
غذا درست نمیکنی؟ ... چرا! گوشته که هنوز آب نشده! ... بیا ببین آب نشده! ... شده؟ ... توقع داری تو وایبر بهت پیام بده بیا من یخم وا شده باهاش غذا درست کن؟ ... یعنی من اگه انقدر پوست کلفت بودم زمین و زمان رو به هم دوخته بود به مرگ خودم
+ ناز انگشتای بارون تو باغم میکنه ... میون جنگلااااااا، طاقم میکنه / خشایار اعتمادی / من بهارم
بجون خودم از اوّل ماه رمضون تا حالا، من فقط همون یه افطاری که تو بی آر تی کنار دستیم بهم آب و کیک داد رو مهمون کسی بودم و اون روز که همسایه بالاییمون برامون جوجه آورد. یعنی در عمل هیچ جا و پیش هیچ کس آدم حساب نمیشم
+ دلخوشیای ریزن که آدمو جلوی سختیای بزرگ نگه میدارن؛ اگه ازتون کار کوچیکی بر میاد، دریغ نکنید ...
داشتم میرفتم نونوایی ... قابلمه رو نگاه کن! ... آب نداره؛ بیا بهش برس. من رفتم ... از نونوایی اومدم. در باز شدن همانا و بوی سوخته همان ... من الآن چی بگم؟
+ هر موبایلی که باهاش زیاد از اینترنت و وای فای استفاده بشه، داغ میکنه. بخدا داغ میکنه. ایراد از موبایله نیست، از بس کار میکنه جوش میاره!
رفته بودیم نجف، من و مامانم، داشتم وضو میگرفتم دو تا مرد درشت هیکل با پالتو اومدن جلو و به اسم صدام کردن و گفتن بیا باهامون. بردنم جلوی یه ماشین. شیشه دودی رفت پایین، یه نفر که چهره شناخته شده ای هست، یه خانم، نشسته بود بهم گفت آماده باش. تو کسی هستی که با دعا کار خودت رو جلو انداختی، من فرشته ی مرگتم !
+ یعضی خوابامو هیچ وقت فراموش نمیکنم، حتی بهشون دل هم میبندم ...
سیّاس یعنی حیله گر، اغوا کننده، همون کلاه بردار خودمون. کیّاس یعنی سیاست دار و زیرک، باهوش، همون تیز خودمون. اگه اوّلی نیستی، شاکر باش، اگه دومی نه، شاکی. نمیدونم از کی ولی، اما باش، خیلی هم باش
+ بخدا دلم نمیاد آدما رو بد ببینم؛ اینو همه ی اونایی که از من بد شون میومده و کارشون پیشم گیر کرده میدونن
یه استاد داشتیم؛ سر کلاس مدیریت کارگاه گفت این سعید از اونا میشه که میتونه گلیم خودشو از آب بیرون بکشه، ولی تو ( خطابش یکی از دخترا بود ) نمیتونی، اهل عالم کار و کارگاه و کارگر نیستی ... راستشو بگم اینکه اونروز خیلی دلم سوخت واسه خودم. که انقدر ظاهر غلط اندازی دارم. گفتم کاش یادت می اومد 4سال پیش بین این همه غربیه بی زبون ترین آدم بودم و هنوزم به وقت حق گرفتن، هستم ...
+ پست نوشتم ... تو پلاسش موندم، میشه یه جمله بگی؟ هرچی دوست داری ... خدایا خودت میدونی چی میخوام. الهی آمین ( دعای شیرازی ) ... اینو گفت؛ با دو تا نقطه و یه دی
دوران دبیرستانم تکراریه واسه اینجا گفتن؟ نمیدونم! ولی دوست دارم بگم که دو سال آخر روی یه سکو تو قسمت پارکینگ دوچرخه ها مینشستم و بقیه رو نگاه میکردم. نقطه ی کور بود. هیشکی به اونجا توجه نداشت تا قبل از اینکه من پیداش کنم و جای ثابتم بشه. حتی غیبتامم مشخص میشد از اونجا بودن یا نبودنم. من از اون سال دیدن رو یه طور دیگه دیدم ...
+ از 99 تا 0 سه تا سه تا به عقب بشمرید. امیدوارم اشتباه نکنید.
من (سه شماره کشیدگی بین م و ن ، صدا بالا ) چه کردم ( دو شماره کشیدگی بین ک و ر ، صدا متوسط ) من ( بازم مشابه قبل ) چه کردم ( قلب ه ، ک مشدد ، ر مقطع ، بازم صدا وسط ) ....
( یه مکث و ادامه آروم و محاوره ای ) ... خوب هیچی، مگه قرار بود کاری کنم ؟!
+ انقده خوشمزه س نوشتاری آواز خوندن :دی
من ساعت 23:45 دقیقه رو خیلی دوست دارم؛ چون همیشه 2-3-4-5 اونو میخونم. جالبه که تو اعلام برنامه های تلویزیونم خیلی استفاده میشه. به هر حال یه هو با دیدن شماره این پست یادش افتادم و پای تلویزیون نیستم
+ عین یه بمب پر از حرفم که دوست دارم سکوت کنم
گفتن نداره که چقدر تشنه و خسته و خوابالودم؛ داره؟
+ حالا به نظر شما خدایی من امروز کلاس زبان رو دقیقاً تو کدوم موضع دلم بذارم ؟؟؟