یه دختر بچه ی 9 ساله ی برزیل، یه نامه فرستاده واسه بازیکن برزیل که تو بازی آلمان کاپیتان بود. خیلی قشنگ بود؛ دلم نیومد لینکش رو نذارم. البته اینجا متن انگلیسیِ نامه و جوابی که بهش داده شده رو نوشته.
+ چه خوبه که یه حرکت دوست داشتنی و معصومانه اختتامیه ی جام جهانی تو این خورده ریزا شده :)
الآن که داره آفتاب میزنه؛ باید از دویدن برگشته باشی، کنار بزرگراه رو یه نیمکت بشینی، طلوع و نگاه کنی و روزی که داره جون میگیره؛ قول میدم یه بار آرامشو بچشی فراموشش نکنی ...
+ همه چی تو آرومیه، بخدا شکم گشنه قابل تحمله اگه آرامش باشه
یه پرنده داره میخونه نمیدونم چیه؛ سونات باخ رو دارم گوش میدم، موسیقی متن یکی از وبلاگامه
+ هنوز آرومم؛ آروم و آرومتر میشم تا وقتی روز شروع بشه ...
من الآن خیلی آرومم؛ سحری نون و پنیر و خرما. قبلش یه لیوان شیر، بعدش دو تا لیوان چایی، الآنم بیداری تاااااااا گمونم 10 و 11 که برگردم از دانشگاه و تهشم خواااااااااااب. البهت اگه کارم تو دانشگاه زیاد طول نکشه و بتونم برگردم خونه؛ وگرنه که باید بمونم همون بیرون تا بعد کلاس زبان آخر شب برگردم
+ از این آرامشا دوست دارم؛ ولی حیف که موقتیه ...
عجب دردسری شده واسه ما این خانم دکترا! نیومده من رفتم تو فکر چیکار کنم این مدت که ایران نیستم افسردگی نگیره؛ خیلی نگرانشم :/
+ دروغ گفتم! میترسم بذاره برم، دلم براش تنگ بشه؛ شایدم میترسم نذاره برم، اونوقت چیکار کنم ؟؟
صدای در اومد؛ دویدم آشغالا روبیرون بذارم فکرکردم سرایدار ساختمونه. دیدم صدای یه بچه میاد تو راهرو، نگاه کردم دیدم نذریه، دویدم لباس پوشیدم درو که باز کردم دیدم به به به همین همسایه بالییمون و بچه ی رو مخشه .... داشتم به این فکرمیکردم که نیمرو درست کنم واسه افطارآ :دی
+ یه سوالی: من الآن از اینا شاکی ام این همه م اینجا بدشون رو میگم و ناحقم نمیگم انصافاً، الآن حکم خوردن این جوجه کبابا به نظر شما چی میشه ؟؟؟
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت ... این شعر سهراب رو تا حالا نخونده بودم یا اگه خونده بودم یادم رفته ؛ هشت کتاب رو راهنمایی که بودم خوندم، فقطم یه چیزش تو ذهنم موند: چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب… اسب در حسرت خوابیدن گاریچی… مرد گاریچی در حسرت مرگ…
+ من منتظرم ...
واسه من یه دبیرستان خاص شد تابو، شد همه چیز؛ سه سال همه ش زیر گوشم بود که قبول نمیشه، کاش قبول بشه، این همه آدم چرا این قبول بشه ... من از اون روزا واسه نوشتن رو شروع کردم، با خودم حرف زدن، با خودم درد دل کردن، با خودم قهر کردن، با خودم دعوا کردن ... اه ... دیگه نمیخوام ازش بگم
+ وقتی تب دارم، حتی یک دهم درجه، پلکام داغ میشه؛ خودم حسش میکنم.
همه میخواستن مدرسه ی خاص قبول بشن؛ رقابت شدید بود در حد تیم ملی. خواهرم وقتایی که می اومد از دانشگاه، اگه بیشتر از 2روز خونه بود، روز سوم رد خور نداشت دعوا راه بندازه و هی به من بگه بدبخت رفتی مدرسه غیر انتفایی این همه پول دارن میدن قبولم نمیشی اونجا. میگفت من این همه سال رفتم مدرسه آرزوی این چیزا رو داشتم، حالا توی بی لیاقت ...
+ بچه ها ... بیچاره بچه ها ... بیچاره بچه ها ...
مدرسه راهنمایی ای که رفتم، روز ورود وقتی بچه ها رو به ترتیب معدل به صف کردن، من یکی مونده به آخر بودم. اونروز خیلی خجالت کشیدم. معدلم 19.5 بود از یه مدرسه ی دولتی که خیلیا افتخارشون این بود که مثلا امسال فقط 2تا تجدیدی آوردن ...
+ اینا مال اینجا نیستا؛ نمیدونم چرا دارم میگم!
من میخواستم برم اوّل راهنمایی که خواهرم قبول شد دانشگاه و داداشم ازدواج کرد؛ آقامم که میرفت این ور و اون ور. دیگه خیلی وقتا من بودم و مامانم، خیلی تنها بودم. از اون موقع شروع شد بیشتز از قبل تو خود فرو رفتنم ...
+ من دارم فوتبال میبینم؟ باور کنید نه؛ امشب تنها تر از اینم که فوتبال ببینم و هیجانش رو از خونه ی همسایه ها بشنوم
از زیر یه پل رد شدیم، پایه هاش نور پردازی سفید شده بود، یه لحظه دقیقا شد لحظه ی ورود به مسجد الحرام تو دل شب. همونطوری، همه جا سفید، همه جا روشن، انگار نه انگار سیاهی ای هم داره شب
+ اذانه ... دلم خیلی وقته دل نیست، اما هنوز پر میکشه ...
یه دعا کنم و برم آماده بشم واسه کلاس ... خدایا! هیچ بزرگی رو از بزرگی کم نکن؛ میدونم هوای کسی که امروز به من قوّت قلب داد رو داری، ولی خوب، بازم دوست دارم بگم هواشو داشته باش، هوای دلش و لبخنشو داشته باش، هوای هواشو داشته باش ... خدایا! ...
+ رسم نیست از کسی اسم ببرم تو وبلاگام. الآنم نمیبرم. آمین بگید و یه صلوات بی زحمت واسه منظور این دعا. ممنون.
ساعت 3. هیچی. مسخره ست نه؟ آره هست. آدمی که میدونه چه مرگشه و میدونه نمیتونه حریف خودش بشه، غلط میکنه یه غلطی میکنه
+ کدوم احمقی جز من دست و پای خودشو قبل از باز شدن دوباره میبنده؟
خدایا شکرت، خدایا شکرت، خدایا شکرت ..و مادر و دختذ، شایدم مادر و عروس، دیه فریاد به پیوست یه فحش چارواداری، یه جواب، کوبیده شدن در، باز فحش، تحدید، فحش، داد، فحش، پنجره ها بازه، پنجره، فحش، پنجره ما، پنجره اونا، فحش، من خواب، من بیدار، من ترس، فحش ... خدایا شکرت از آرامشی که هست، خدایا شکر
+ قلب گنجشک چقدر تند میزنه وقتی تو دست آدمه، قلبم هنوز تند میزنه، صدای داد و فحش متوقف شده، باید گفت، باید نوشت، قلب گنجیشک تند میزنه ...
یکی روز به روز بالاتر میره و قویتر میشه، یکی روز به روز بالاترم بره ضعیف تر میشه؛ میدونید چرا؟ چون پشت سر اولی میگن وای! فلانی؟ چطور؟ پشت سر دومی ولی میگن وای! فلانی؟ چرا؟
+ آرزوی خیلیا درد خیلیا میشه، بخاطر فرق یه چطور و یه چرا ...
اردلان سرافراز ... داشتم باز به ترانه ی شال دوهزار داریوش فکرمیکردم که گفتم ببینم شاعرش کیه ... خدایی دمش گرم خیلی چیزایی که گفته حرف توشه ...
+ تکراریه چیزی که تو ذهنمه، نمیگم. از تکرارش خسته شدم
یه مدت قدیما رو گوشیم اسکایپ داشتم و توی بازی انلاینی که بودم به درد میخورد گاهی. خیلی وقت بود نداشتمش به هر حال. حالا دوباره ریختمش رو گوشی، هِی نیگاش میکنم و میگم آخه دیوانه! کی این تو داری آخه!
+ هیشکی! خُل بودن که شاخ و دم نداره!
خواب داشتم میدیدم ... گوشیم زنگ خورد، نیگا کردم دیدم از شرکت بنزه! حالا شماره شونم نداشتم ولی یه جوری بود که لوگوشون افتاده بود رو گوشی ( موبایلای آلمانه دیگه :دی ) جواب دادم یه دختره عین تلفنای تویم و جری که اونطرف خط یه نوار تند پخش میشه آدم نمیفهمه چی میگه. هنگ کردم استرس گرفتم فقط گغ
فتم انتشولدیگونگ، بیتته اشپقشن زی انگلیش، ایش ... (یادم نیست چی گفتم ولی معنیش این بود که زیاد آلمانی بلد نیستم :دی ) اینو که گفتم دختره به زبون سلیس فارسی گفت ببخشید اشتباه گرفتم. بعدم نذاشت من حرف بزنم، قطع کرد نامرد :/
+ این بچه ی طبقه بالاییمون آخر با این دویدناش منو سکته میده، از وقتی از خواب پریدم قلبم رو ریتم تند
نص صریح آیه قرآن میگه حدا اون دنیا به کسایی که بهشون ظلم شده میگه مگه من زمین رو گسترده نیافریدم که اگه کسی داشت بهتون بدی میکرد پاشید برید یه جای دیگه؟ چرا موندید؟
+ من کلا ممتنعم تو این چیزا، ولی حق دارم نظر خودمو داشته باشم
یه عده یه جا جمع شدن که بعد چندسال سر یه موضوعی به نتیجه برسن. یه عده دیگه م یه جای دیگه دارن میزنن تو سر همدیگه. الآن ایراد از منه که فکر میکنم اینا به هم ربط دارن؟
+ عاغا من به همه مشکوکم. بازم ولی میگم اسم نبردم و شمام اسم نبرید.
به ذهنم رسید یه مطلبی رو عرض کنم؛ من بخوام کسی رو بشناسم ازش میپرسم شازده کوچولو رو خوندی؟ اگه بگه آره که نظرشو میپرسم و البته اینکه با ترجمه ی کی خونده که اگه بگه محمد قاضی اصن میگم طرف سه هیچ جلوئه! اما اگه بگه نه چند حالت داره، اما یه حالتش بدترین حالته و اینه که بگه اهل کتاب خوندن نیستم. اونوقته که خیلی سخت میشه روش حساب وا کنم!
+ اینو دیدم دوست داشتم ... البته جمله ی مورد علاقه ی من اینه: اگر گلی را که در ستاره ای باشد دوست بداری، چه شیرین است شبها نگاه کردن به آسمان، همه ی ستاره ها گل میشنود
یکی پرسید تو جنم و مردونگی داری؟ گفتم داشتم خدا رحمتش کنه؛ آدمی که امید نداره، هیچی نداره. حتی اگه اون هیچیِ جنم و مردونگی باشه ...
+ اینجا بد سوت و کوره. ترسناک شده
دل خدا به چی خوشه؟ به اینکه وقتی به خیال دِ اِند بودن، دنبال اون جمله ی آخر کارتونای ژاپنی می افتم و میخوام واسه دسکتاپ پیداش کنم، بفهمم معنیش ادامه دارد بوده؟! باشه، ادامه دارد، همه این اوضاع کوفتی ادامه دارد. تموم نمیشه. فهمیدم. خوبه؟
+ دارم آهنگ خالیِ ابی رو زمزمه میکنم ...