خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

941

چند دقیقه مونده به ساعت 4 و من از نگرانی خوابم نمیبره. گمونم بجز دو سه ماه قبل کنکور که اوضاع خیلی قاراشمیش بود، سرجمع تعداد شبایی که این مدلی بیخواب شدم در طول عمرم، ده شب نمیشه!


+ گشنمه. خوابمم ببره نماز صبح بیدار نمیشم، این مزخرفترین قطعه ی پازلمه :/

940

خدا رو شکر تموم شد. حقیقت اینه که پایان نامه بنده که این ماه قراره ازش دفاع بشه، تابستون 91 کاراش انجام شده. اینکه تا امسال اینجوری سکته خورده هزار و یک دلیل داره ...


+ انگار یه باری از رو دوشم برداشته شد. خدا کنه استاد بگه مشکلی نیست و قبول میشه

939

انگاری تشنه م و دور تا دورم شربت با طعمای مختلف آماده گذاشتن. حالا تو اوج تشنگی موندم کدوم رو چطوری بخورم. آدمایی مثل منو اینطوری راحت شکنجه میکنن ... رساله رو میگم و اطلاعاتی که باید توش بذارم


+ خیر نبینه اونی که منو تو انی وضع گذاشت نامرد

938

میفرمایند یکی رو میخوایم که کارای بازاریابی و تبلیغاتیمون رو هندل کنه. منم گفتم تا 25شهریور استندبای یه کار دیگه م. بعد از اون بهتون جواب میدم. نمیخوام ذهنم درگیر بشه. بهتره اول اینایی که نصفه موندن به یه جایی برسن.


+ کافه چی متعهد ، 700تومن در ماه، 4تا11. فقط بدیش اینجاس: اونقدر دوره که درماه 200تاش خرج برگشت به خونه میشه شبا  بخاطر بعد مسافت.

937

از شرکتی که قبلا کار میکردم تلفن زدن گفتن یه سر بیا اینجا اگه وقت داری. ولی پشیمونم گفتم میام. اینجور مواقع واسه تاقچه بالا گذاشتن هم که شده باید وعده یه روز و یه هفته دیگه رو داد. خب من از این کارا بلد نیستم آخه. اما کارای پایان نامه م مونده ... :/


+ نه گفتن هنره. من از این هنرا ندارم، واسه همین در 99% مواقع کلاه سرم میره!

936

سوم دبیرستان بودم. گمونم بهار بود. بارون می اومد. آقام رفته بود دنبال مامانم و خاله م. از این جلسه های زنونه رفته بودم. آقام تنها برگشت. داشتم غذا میخوردم. دوید رفت سراغ دفترچه درمانیا. خواهرم پرسید چی شده؟ مامانم کو؟ خاله م کو؟ آقام گفت خاله ت پیش مامانته. بیمارستانن. موتور زد به مامانت داشت از خیابون رد میشد ...


+ مامانم هنوز یادش میاد بغض میکنه. میگه تو شراغمو نگرفتی اونروز. میگه بی عاطفه ای. ولی من تازه یه سال بود برگشته بودم. به دعایی که کرده بودم ایمان داشتم ... یادم میاد آتیش میگیرم ...

935

مادر دوستم سرطان داشت. سه سال تمام باهاش جنگید. ما فقط شب آخر فهمیدیم. وقتی دکترا گفتن دیگه فقط دعا و جناب رفیق تلفن زد و با گریه گفت دعا ...


+ شنیده بودم بار اول که چشم به کعبه می افته، دعا مستجابه. 15-16 سالم بود. گفتم خدایا! من تحمل ندارم. بذار زودتر از بقیه مسافر بشم ... خدایا! حرفم هنوز همونه. دعامو یادت نره ...

934

از بس از ترس قند و چربی و اوره و کوفت و زهرمار هیچی نخورده، هم لاغر شده، هم دیگه معده ش کشش نداره. از بس میوه و مایعات نمیخوره، خونش غلیظ شده. روزی چند بار از حال میره، فشارش میاد رو4. خودشو بسته به قرص. قرص. قرص. این بدن جون و قوت از کم خوراکی نداره، نه از مریضی. کیه که اینو تو گوشش فرو کنه ...


+ بخدا از بس فکر چرند اومده تو این کله م دارم دیوونه میشم ...

933

مغزم، فکرم، روحم .... من هزار پاره م و هر روز پاره پاره تر میشم ...


+ آقام ناخوش احواله .
چی بگم ...

932

بیخواب بودم، گفتم خیر سرم بشینم رساله پایان نامه م رو ببندم که مردم شیک و چندباره قول دادن و سر کارم گذاشتن. ولی خب، تو فولدرش خوردم به یه ترک بی اسم و از قضای آمده، ایکس من 1 تشریف داشتن. دیگه بقیه ش هم که عیانه ...


+ شاید تنها چیزی که تو این شرایط رفیق ذهنم میشه تخیله. تازه نه ذاتیش، اکتسابی حداقل تا وقتی فکرم باز زنده بشه! خداکنه بشه ...

931

اینجا ایرانه. اینکه شما چی واسه خوردن بخرید، نه به درامدتون بستگی داره، نه به قیمت و کیفیت اون چیز. مهم اینه که تو رنکینگ قرعه کشیا، جایزه های بهتر و خفن تری داشته باشه ... شما رو نمیدونم اما واسه من این یه توهین حساب میشه :/


+ خوابم میاد. دقیقا عین فیلمش ...

930

واقعا این ذهن آشفته و درهم دیگه به درد درس خوندن نمیخوره. یاد گرفتن ازش برمیاد، اما وقتی کشش خوندن نداره، چی رو میخواد یاد بگیره؟!


+ جمجمه م شده زودپز بدون سوپاپ! سوراخش کنم، بخار مغز ازش بیرون میزنه، سوراخش نکنم، از شدت فشار میترکه!

929

پارسال، یه دختری که به عنوان بازاریاب یه شرکت ساختمونی کار میکرده، همین اطراف خونه ی ما، رفته بود تو یه خونه در حال ساخت و افغانیام درو بسته بودن. دختره مُرد. 9 تا کارگر افغانی رو سر اون ماجرا گرفتن و آخرشم معلوم نشد چی شد.


+ دیدم افغانیایی که موبایلی مزاحم تلفنی میشن و یه هو میبینی تصادفاً مخ دختر خیلی سوسولم زدن! الآنم که با وقاحت هر چه تمام تر تو رومای چت فارسی خود نمایی میکنن کثافتا

928

یاد اوّلین باری که از یه افغانی بدم اومد افتادم. تو اتوبوس واحد داشتم از تجریش می اومدم خونه خواهرم، گمونم دبیرستانی بودم، خسته و داغون. اتوبوس هم شلوغ. یه ایستگاه یه افغانی با کیف سامسونت و کت و شلوار سوار شد و با موبایلم حرف میزد. چند تا ایستگاه بعدش، یه آقای مسنّی پیاده شد و تا من اومدم بشینم این جناب کت شلواری خودشو ول داد رو صندلی. دلم میخواس هرچی بد وبیراه بلدم نثار وجود نحسش کنم


+ صدای دعوا میاد از یکی از برجای کناری. باد داره صدا رو میاره. اوّل یه زن بود که جیغ و داد رو با هم قاتی کرده بود و حالا یه مرد و بعد صدای در و باز داد ...

927

بخدا دیگه نمیکشم


+ این پست بی پلاس بود؛ اذیتم میکرد. واسه همین اومدم پلاس الکی حداقل براش بنویسم ( یکشنبه 93/6/9 ساعت 19:46 )

926

یه آی دی قدیما داشتم، خیلی وقته ازش استفاده نمیکنم، الآن بازش کردم دارم هیستوری چتاشو میخونم. جالبه که با یه آدمایی صمیمی بودم و از جیک و پوک هم خبر داشتیم که حتی الآن یادم نمیاد کی بودن و کجا بودن!


+ دنیای مجازی هیچ وقت جای زندگی رو نمیگیره. از سز بی کسی و تنهاییه که آدما دلبند اینجا میشن. وگرنه همه میدونن اینجا کسی کس دیگه رو نمیبینه ...

925

دوست دارم حرف بزنم اما چی بگم و با کی بگم ...


+ محض خالی نبودن عریضه: امروز شنبه 8 شهریور 93

924

نه فهمیدم چندبار شد، نه فهمیدم چند رکعت شد. مغزم هنکه، البته اگه هنوز سر جاش باشه!


+ نقطه قعرعطف(!) دوستم اسمشو نقطه قعرعطف گذاشته

923

هر چیزی به وقتش لازمه؛ یه کم دیر بشه عب نداره، اما از یه حدی که بگذره، دیگه آدمو دیوونه میکنه


+ گاهی یه دنیا داشته، نمیتونه جای یه نداشته ی ظاهرا کوچیک رو پر کنه. حالا وای به حال کسی که همون یه دنیا داشته رو هم نداره ...

922

ترجیح میدم میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها رو تبریک بگم بجای اضافاتِ افاضات گونه ی من درآوردیِ قبل و بعدش. به نیت همه بزرگواران این کادر رو تنظیم کردم :)


+ بچه ها! آقا و مامانم تنها کسایی هستن که تو دنیا دارم؛ عمر دست خداست، فقط دعاکنید تا وقتی هستم صحیح و سالم سایه شون رو سرم باشه ...

921

عاغا تو هایپر استار، یه جا بود غذای سالم آبپز و بخار پز و اینا میداد، تابلوشم سبز بود، کلاً غذاهاش سالم بود ادویه های خوبی هم داشت، اسمشو یادم رفته هرچی فکرمیکنم یادم نمیاد الآنم لازمش دارم به دوستم بگم اسمشو. هیشکی نمیدونه محض رضای خدا؟ هرچی سرچ کردم چیزی پیدا نشد :/


+ فکرکن چقدر قاراشمیش شدم که حتی از کوه رفتن هم استقبال نکردم!

920

داشتم این مطلب رو میخوندم، یاد آگهی های مشابهی که خودم خوندم افتادم و بعدش این عکس که خودم با اون گوشی دبلیو 810 قدیمیم گرفتم ...


+ گوشیم که تو تاکسی رفت، انگاری شور و حال منم رفت. باهاش خیلی عکس میگرفتم و خیلی کارا میکردم. اون گوشی شاهد خیلی از اتفاقای زندگی من بود. شاید باور نکنید ولی گاهی حتی باهاش درد دل میکردم ..

919

توی این ده پونزده سال، شاید اندازه انگشتای دوتا دست دروغ نگفته م. اما از همین چندتا، مثل سگ پشیمونم. البته اگه شماره م رو نشناسی و پاک کرده باشی حق داری. خراب کردم. خیلی. میدونم. نمیتونم بگم حلالم کنید چون بهتون حق میدم. شرمندم. که شرمندگی هم دردی رو دوا نمیکنه. ببخشید مزاحم شدم. ببخشید سلام نکردم. خداحافظ ...


+ فقط از یه چیز ناراحتم. چرا گذاشتم کار به اینجا برسه که ندونم چه کنم که حداقل اینقدر عذاب نکشم. با یه پیامک، نمیتونم حتی یه قطره از آب رفته و آبروی ریخته رو جبران کنم

918

از دیشب تصمیم گرفتم امروز کلاس آلمانی نرم. هفته آینده هم که فرداش امتحان دارم و نمیدونم چی بشه. از ساعت 1.5 که رسیدم خونه، هِی دارم مردد میشم که برم یا نرم. امروز اینم فهمیدم که احتمالا دفاع یا روز امتحان فایناله، یا روز قبلش. حالا دیگه نمیدونم چه کنم


+ وبلاگای همه رو میخونم. ولی خدایی نای کامنت نوشتن ندارم. اما همه پستای جدید رو خوندم ...