خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

598

یه رسمی دارم تو یکی از وبلاگام که هر وقت دسکتاپمو تغییر میدم، اونجا کپچرشو میذارم. پر از روز نوشته و یکی از چیزایی که گمونم همه موافق باشن نمودِ حالِ درونیِ آدم هست، همین دسکتاپه ... اینجا


+ قشنگ گفته که ببخش مرا بر گناهی که لذت رفته و مسئولیتش مانده!

597

وقتی آدم داره دیر به یه قرار مهمی میرسه و روش نمیشه خبر بده به چی فکرمیکنه؟ گمونم دوست داره طرفی که قراره ببینتش زودتر از اون زنگ بزنه و بگه فلانی، من دیر میرسم. خیلی حس بدیه و دلهره ی وحشیانه ای. موضع من به زندگی اینه، خیلی دیره ...


+ وقتی تو تقسیم وظایفِ بودن، جای خودت و خدا رو عوضی یاد بگیری، از اون توقعِ زندگی داری و از خودت توقع معجزه!

596

یکی از عواملی که میتونه باعث هویت دار شدن، یا برجسته شدن هر هویتی بشه، نظمه! ما آدما ولی حاضریم واسه دزدی و قتل روشای منظم بکار ببریم تا باندی و زنجیره ای باشیم، اما واسه یه اذون صبح حاضر نیستیم ساعتای مساجد یه شهر رو با هم تنظیم کنیم! 

 

+ دوست دارم یه فیلسوف بیاد الآن واسه من اصل آشفتگی رو باز کنه که خیلی شیک به نوازش مشتم مهمونش کنم :پی

595

دیروز که یکشنبه بود، من شنبه بعد از سحری و نماز حدودای 4.5 خوابیدم تا 12، بعد پا شدم، از 6 تا 8 هم یه چرتی زدم، بعد تا دیروز ساعت 10 صبح بیدار بودم، از 10 تا 1 خوابیدم، از  1 هم تا حالا بیدارم. بی تعارف بگم، پول بلیت برزیل و جام جهانی نداشتم، گفتم ساعت خواب و بیداریمو با اون سر دنیا تنظیم کنم که دیگه از حداقل ها فیض ببرم :دی


+ اینجا سوت و کوره. این مدلی دوسش ندارم :(

594

عاغا خدایی من جس آزادی دارم الآن که دارم اینجا مینویسم و بدون تأخیر منتشر میکنم. باید از ذوق راه بیفتم عین همون علی و اون یکی که اسمش یادم نیست ولی آدرس بلاگش کلّی آی داشت تبلیغ وبلاگمون کنم :دی


+ خدایی هیچ جا خونه ی آدم نمیشه ...

593

آخیش! دلم واسه اینجا تنگ شده بودا. کلاً من اگه این خورده ریزا رو از کله م بیرون نریزم رسماً دیوونه میشم. در واقع دیوونه تر میشم.


+ با پستایی که الآن یه جا منتشر شدن، راحت تر میشه فهمید چرا من انقدر از اینترنت میترسم، حیف که تنها جاییه که تو انی دنیا دارم ...

592

من دیوونه م و دیوونه تر میشم. باز  بین تهوع و بغضم. انقدر منگم که حتی باد و طوفان اگه بیاد یادش میره وایسادم و باید بیفتم. خسته شدم از بس از من گفتم و خسته نشدم ... 

 

+ سرده. دوست دارم سمت خورشید برم حتی اگه بسوزم

591

 از معدود مزایای شلوغی مترو اینه که فروشنده هاش کمتر فال میفروشن. اولویت عرضه یه سمت چیزای مصرفی و کاریردی یا سرگرمیهای بچه ها رفته. البته واگن کاربردی بنده شامل قسمت خانما نمیشه 

 

+ وقتایی که کم خوابی دارم مغزم تعطیل میشه و تند تند تغییر فاز میدم

590

حالا من این همه یادداشت رو که تو وبلاگم چرکنویس کردم کِی منتشر کنم؟ این عابر پیاده که روزه سکوتم گرفته ... خسته شدم از بس رفرش کردم صفحه نظراتو :(


+ خودمونیما؛ کینه بد چیزیه ...

589

از ساعت 7 تا همین الآن یک بند داره صدای آژیر ماشین میاد. سی ثانیه میزنه قطع میشه، باز لگد یا نمیدونم هرچی صداشو درمیاره. یه آدمی هم نمیاد خفه ش کنه. سرسام گرفتم بخدا ... 

 

+ از ده تا یک خوابیدم. هنوز یکم حالت رو به تهوع دارم

588

هنوز یه کم لرز دارم. و یه چی بین حالت تعوع و بغض. یه تلنگر به خودم بزنم ضربان قلبم رو هزار میره. ظرفای افطار و سحر رو شستم. عصر کلاس دارم. میترسم بخوابم و واسه آماده کردن کارای کلاس دیر بیدار بشم. دارم از پا می افتم. لعنت به من و گذشته و درون لجن گرفته م ... کاش لال بودم


+ به والله اگه یکی از این لعنا از ته دل بود خدا راضی میشد دیگه عذاب نکشم؛ فقط دارم خودمو بازی میدم وگرنه من همون آشغالم که بودم

587

یه چیز جالب در مورد پست قبلی بگم: دنیا طرفدار حکومت منهای دینه. این وسط اون که خودشو رئیس میدونه هم مدام همین فریادو میزنه و تمام سعیش رو میکنه که عملیش کنه. حالا نکته اینجا ست که حکومت ما بر پایه مذهبه. اما اوّلین حکومت دینیِ زمان معاصر نیست. اوّلیش همخونیه که تو پست قبلی در موردش نوشتم. نکته ی جالبیه. زیادی ظریفه که این دو تا دقیقاً شاخ به شاخ همدیگه هم هستن چون هر دو میدونن چی دارن میگن!


+ اسم هیچ فرد و جا و مکانی رو نبردم عمداً چون تو انی یه قلم میدونم که حساسیت و کنترل خیلی فراتر از چیزیه که دیده میشه

586

یه جایی یه عده ای سه تا پسر بچه ی نمیدونم چند ساله رو دزدیدن و کشتن. به جرم اینکه باباهاشون قاتلن یا مثلا خونه های اینا رو دولتشون اشغال کرده. بعد اونام اومدم از بس زورشون گرفته یه بچه از اینا دزدیدن و کشتن و سوزوندن. حالا سوال من اینه. الآن این بچه ها جرمشون چی بود که کشته شدن؟ کدوم آیه قرآن گفته اگه کسی ظلم کرده بچه ش رو بکشید؟ هان؟ حرفم با هر دو طرفه، بخصوص اونی که شروع کرده و ادعای مسلمونیشم میشه!


+ ماه رمضونه. من روزه هم ولی اگه نبودم میگفتم حرف قرآن این نیست، هرچقدرم حق با طرف باشه

585

بالاخره افزایش قیمت خودرو رسمی شد؛ فقط از این میسوزم که اگه همین پول رو تو خارج از ایران بدی به ماشین، یه چیز به روز میخری با مصرف سوخت مثلا 6.8 یا 7 لیتر. یکی نیست بگه بابا اگه دلتون واسه هوا و بنزین و فلان و بهمان میسوزه، یه نگاه اینوری هم به قصیه بندازید :/


+ تو این مملکت همه میگن گور بابای بقیه، بذا جیب من پُر بشه ...

584

یه وقتایی خدا یه چشمه هایی میاد که یادت بیاد آدم نیستی. آدم نبودی. آدم نمیشی. من از این یه وقتایی زیاد تجربه کردم. هنوزم یه وقتایی پیش میاد که باز تجربه ش میکنم. خودش میدونه مردش نیستم، نمیدونم چرا کوتاه نمیاد که نفس بکشم ...


+ بعد نماز صبح به مرز جنون رسیدم ... میفهمی و خودتو زدی به اون راه که از این بنده ی خسته ت خسته شدم

583

داشت ذهنم میرفت پِیِ چیزای پرت و پلا، با وادی عشق حبیب خودمو نجات دادم ...


+ ساعت 7:40 صبحه و من مدیونم اگه دیشب پلک رو هم گذاشته باشم.

582

یه آدمایی از صد فرسخی داد میزنن پَپه هستن. همه سوارشون میشن. انقدرم بدبختن که سواری میدن و جیک نمیزنن. چون پَپه ن و فکرمیکنن دارم به یه نفر کمک میکنن. یه وقتا هم اونقدر غلطن که بجای ابرو، چشم کور میکنن ...


+ من هم چشم کور کرده م، هم چشم کور شدم. اصن یه سوژه تکرار نشدنی ام!

581

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

580

یه زمانی یه دختری به من گفت دوست دارم. کلّی طومار نوشته بود داد دستم که مثلاً من حرفی ندارم و پاشو با خانواده ت بیا خواستگاریم. مدیونم من اگه چیزی گفته باشم. بچه بودم. فکرکردم غرورشو نشکنم. یه کاری کنم خودش پا پَس بکشه. ولی اشتباه کردم. خودمو به آتیش کشیدم و فقط نمردم که تا ابد درد بکشم ...


+ یه خشت کج، کجی رو واسه خودش نگه نمیداره، هرچقدرم دیوارِ قبلش صاف باشه، بازم زورش میرسه که بقیه دیوار رو اونقدر کج پیش ببره، تا فرو بریزه ... حالا منم و دیوارِ یه خرابه ... کلنگیه، میفروشم که قبر بخرم

579

سال کنکور یادمه واسه خودم یه برنامه ریخته بودم تا 40 سالگی. راستشو بگم؟ من میخواستم بهترین باشم. فکرمیکردم خیلی میفهمم. خیلی کامل و جامع اطرافمو میبینم. خیلی نقشه ها داشتم واسه خودم. من دلم می خواست زندگی کنم ...


+ از شعار دادن متنفرم. از امید و دلداری الکی دادن هم ایضاً

578

یادم نیست چند وقت قبل دانشگاه رفتنم بود که به مامانم گفتم بچه ای که تربیت کردی سالمه ولی ساده ست. مواظبش باش. بیگدار به آب نزن. همینطوری ولش نکن. میدونید جوابمو چی داد؟ گفت ان شا الله چیزیش نمیشه. ولی شد. حیلی چیزا شد. خیلی چیزا ...


+ من مرد بار نیومدم که کسی ازم توفه مردونگی داشته باشه. من هنوزم یه بچه م. به اندازه ی قد کشیدنم بچه موندم و بچه تر شدم

577

از دینی که توش بجای آدما، ایشالا و ماشاالله باید کار کنه و بنده ها توش میشینن و دست رو دست میذارن متنفرم ...


+ بدجور تو گذشته رفتم. پلان به پلانشو دارم میبینم.

576

من یه اقیانوسم. انقدر تو هر جا و چیزی سرک کشیدم که هر مساله ای طرح بشه یه حرفی واسه گفتن دارم، یا اگه ندارم حداقل میتونم یه چیز با ربط بگم. اما کم عمقم؛ ترجیح میدادم بجای دریایی با عمق 2 سانت، یه حوض عمیق بودم ...


+ دارم میترکم؟ نه بابا! عین سیب زمینی بی رگ شدم

575

تخصص چیز مهمیه. من تو هر چی پا میذاشتم اونقدر زیر گوشم میخوندن که نمیتونی یا اونقدر اوقا تلخی میکردن که ولش میکردم. یه خرید ساده دیگه چیه؟ هوس هندونه میکردم میخواستم برم از مغازه روبرو خونه مون بخرم میگفتن نمیتونی نرو بذا فلانی بیاد میره میگره. یاد ندارم یه بار بگن برو و تو دلشون بگن میره اگه خراب کرد یاد میگیره. یادم نمیاد سر هیچ کاری کسی دل تو دلم گذاشته باشه و بگه تو میتونی ...


+ من نمیخواستم تای دنیا بشم، اما میتونستم یه آدم معمولی باشم. حق داشتم. نداشتم؟