یه رسمی دارم تو یکی از وبلاگام که هر وقت دسکتاپمو تغییر میدم، اونجا کپچرشو میذارم. پر از روز نوشته و یکی از چیزایی که گمونم همه موافق باشن نمودِ حالِ درونیِ آدم هست، همین دسکتاپه ... اینجا
+ قشنگ گفته که ببخش مرا بر گناهی که لذت رفته و مسئولیتش مانده!
وقتی آدم داره دیر به یه قرار مهمی میرسه و روش نمیشه خبر بده به چی فکرمیکنه؟ گمونم دوست داره طرفی که قراره ببینتش زودتر از اون زنگ بزنه و بگه فلانی، من دیر میرسم. خیلی حس بدیه و دلهره ی وحشیانه ای. موضع من به زندگی اینه، خیلی دیره ...
+ وقتی تو تقسیم وظایفِ بودن، جای خودت و خدا رو عوضی یاد بگیری، از اون توقعِ زندگی داری و از خودت توقع معجزه!
یکی از عواملی که میتونه باعث هویت دار شدن، یا برجسته شدن هر هویتی بشه، نظمه! ما آدما ولی حاضریم واسه دزدی و قتل روشای منظم بکار ببریم تا باندی و زنجیره ای باشیم، اما واسه یه اذون صبح حاضر نیستیم ساعتای مساجد یه شهر رو با هم تنظیم کنیم!
+ دوست دارم یه فیلسوف بیاد الآن واسه من اصل آشفتگی رو باز کنه که خیلی شیک به نوازش مشتم مهمونش کنم :پی
دیروز که یکشنبه بود، من شنبه بعد از سحری و نماز حدودای 4.5 خوابیدم تا 12، بعد پا شدم، از 6 تا 8 هم یه چرتی زدم، بعد تا دیروز ساعت 10 صبح بیدار بودم، از 10 تا 1 خوابیدم، از 1 هم تا حالا بیدارم. بی تعارف بگم، پول بلیت برزیل و جام جهانی نداشتم، گفتم ساعت خواب و بیداریمو با اون سر دنیا تنظیم کنم که دیگه از حداقل ها فیض ببرم :دی
+ اینجا سوت و کوره. این مدلی دوسش ندارم :(
عاغا خدایی من جس آزادی دارم الآن که دارم اینجا مینویسم و بدون تأخیر منتشر میکنم. باید از ذوق راه بیفتم عین همون علی و اون یکی که اسمش یادم نیست ولی آدرس بلاگش کلّی آی داشت تبلیغ وبلاگمون کنم :دی
+ خدایی هیچ جا خونه ی آدم نمیشه ...
آخیش! دلم واسه اینجا تنگ شده بودا. کلاً من اگه این خورده ریزا رو از کله م بیرون نریزم رسماً دیوونه میشم. در واقع دیوونه تر میشم.
+ با پستایی که الآن یه جا منتشر شدن، راحت تر میشه فهمید چرا من انقدر از اینترنت میترسم، حیف که تنها جاییه که تو انی دنیا دارم ...
من دیوونه م و دیوونه تر میشم. باز بین تهوع و بغضم. انقدر منگم که حتی باد و طوفان اگه بیاد یادش میره وایسادم و باید بیفتم. خسته شدم از بس از من گفتم و خسته نشدم ...
+ سرده. دوست دارم سمت خورشید برم حتی اگه بسوزم
از معدود مزایای شلوغی مترو اینه که فروشنده هاش کمتر فال میفروشن. اولویت عرضه یه سمت چیزای مصرفی و کاریردی یا سرگرمیهای بچه ها رفته. البته واگن کاربردی بنده شامل قسمت خانما نمیشه
+ وقتایی که کم خوابی دارم مغزم تعطیل میشه و تند تند تغییر فاز میدم
حالا من این همه یادداشت رو که تو وبلاگم چرکنویس کردم کِی منتشر کنم؟ این عابر پیاده که روزه سکوتم گرفته ... خسته شدم از بس رفرش کردم صفحه نظراتو :(
+ خودمونیما؛ کینه بد چیزیه ...
از ساعت 7 تا همین الآن یک بند داره صدای آژیر ماشین میاد. سی ثانیه میزنه قطع میشه، باز لگد یا نمیدونم هرچی صداشو درمیاره. یه آدمی هم نمیاد خفه ش کنه. سرسام گرفتم بخدا ...
+ از ده تا یک خوابیدم. هنوز یکم حالت رو به تهوع دارم
هنوز یه کم لرز دارم. و یه چی بین حالت تعوع و بغض. یه تلنگر به خودم بزنم ضربان قلبم رو هزار میره. ظرفای افطار و سحر رو شستم. عصر کلاس دارم. میترسم بخوابم و واسه آماده کردن کارای کلاس دیر بیدار بشم. دارم از پا می افتم. لعنت به من و گذشته و درون لجن گرفته م ... کاش لال بودم
+ به والله اگه یکی از این لعنا از ته دل بود خدا راضی میشد دیگه عذاب نکشم؛ فقط دارم خودمو بازی میدم وگرنه من همون آشغالم که بودم
یه چیز جالب در مورد پست قبلی بگم: دنیا طرفدار حکومت منهای دینه. این وسط اون که خودشو رئیس میدونه هم مدام همین فریادو میزنه و تمام سعیش رو میکنه که عملیش کنه. حالا نکته اینجا ست که حکومت ما بر پایه مذهبه. اما اوّلین حکومت دینیِ زمان معاصر نیست. اوّلیش همخونیه که تو پست قبلی در موردش نوشتم. نکته ی جالبیه. زیادی ظریفه که این دو تا دقیقاً شاخ به شاخ همدیگه هم هستن چون هر دو میدونن چی دارن میگن!
+ اسم هیچ فرد و جا و مکانی رو نبردم عمداً چون تو انی یه قلم میدونم که حساسیت و کنترل خیلی فراتر از چیزیه که دیده میشه
یه جایی یه عده ای سه تا پسر بچه ی نمیدونم چند ساله رو دزدیدن و کشتن. به جرم اینکه باباهاشون قاتلن یا مثلا خونه های اینا رو دولتشون اشغال کرده. بعد اونام اومدم از بس زورشون گرفته یه بچه از اینا دزدیدن و کشتن و سوزوندن. حالا سوال من اینه. الآن این بچه ها جرمشون چی بود که کشته شدن؟ کدوم آیه قرآن گفته اگه کسی ظلم کرده بچه ش رو بکشید؟ هان؟ حرفم با هر دو طرفه، بخصوص اونی که شروع کرده و ادعای مسلمونیشم میشه!
+ ماه رمضونه. من روزه هم ولی اگه نبودم میگفتم حرف قرآن این نیست، هرچقدرم حق با طرف باشه
بالاخره افزایش قیمت خودرو رسمی شد؛ فقط از این میسوزم که اگه همین پول رو تو خارج از ایران بدی به ماشین، یه چیز به روز میخری با مصرف سوخت مثلا 6.8 یا 7 لیتر. یکی نیست بگه بابا اگه دلتون واسه هوا و بنزین و فلان و بهمان میسوزه، یه نگاه اینوری هم به قصیه بندازید :/
+ تو این مملکت همه میگن گور بابای بقیه، بذا جیب من پُر بشه ...
یه وقتایی خدا یه چشمه هایی میاد که یادت بیاد آدم نیستی. آدم نبودی. آدم نمیشی. من از این یه وقتایی زیاد تجربه کردم. هنوزم یه وقتایی پیش میاد که باز تجربه ش میکنم. خودش میدونه مردش نیستم، نمیدونم چرا کوتاه نمیاد که نفس بکشم ...
+ بعد نماز صبح به مرز جنون رسیدم ... میفهمی و خودتو زدی به اون راه که از این بنده ی خسته ت خسته شدم
داشت ذهنم میرفت پِیِ چیزای پرت و پلا، با وادی عشق حبیب خودمو نجات دادم ...
+ ساعت 7:40 صبحه و من مدیونم اگه دیشب پلک رو هم گذاشته باشم.
یه آدمایی از صد فرسخی داد میزنن پَپه هستن. همه سوارشون میشن. انقدرم بدبختن که سواری میدن و جیک نمیزنن. چون پَپه ن و فکرمیکنن دارم به یه نفر کمک میکنن. یه وقتا هم اونقدر غلطن که بجای ابرو، چشم کور میکنن ...
+ من هم چشم کور کرده م، هم چشم کور شدم. اصن یه سوژه تکرار نشدنی ام!
یه زمانی یه دختری به من گفت دوست دارم. کلّی طومار نوشته بود داد دستم که مثلاً من حرفی ندارم و پاشو با خانواده ت بیا خواستگاریم. مدیونم من اگه چیزی گفته باشم. بچه بودم. فکرکردم غرورشو نشکنم. یه کاری کنم خودش پا پَس بکشه. ولی اشتباه کردم. خودمو به آتیش کشیدم و فقط نمردم که تا ابد درد بکشم ...
+ یه خشت کج، کجی رو واسه خودش نگه نمیداره، هرچقدرم دیوارِ قبلش صاف باشه، بازم زورش میرسه که بقیه دیوار رو اونقدر کج پیش ببره، تا فرو بریزه ... حالا منم و دیوارِ یه خرابه ... کلنگیه، میفروشم که قبر بخرم
سال کنکور یادمه واسه خودم یه برنامه ریخته بودم تا 40 سالگی. راستشو بگم؟ من میخواستم بهترین باشم. فکرمیکردم خیلی میفهمم. خیلی کامل و جامع اطرافمو میبینم. خیلی نقشه ها داشتم واسه خودم. من دلم می خواست زندگی کنم ...
+ از شعار دادن متنفرم. از امید و دلداری الکی دادن هم ایضاً
یادم نیست چند وقت قبل دانشگاه رفتنم بود که به مامانم گفتم بچه ای که تربیت کردی سالمه ولی ساده ست. مواظبش باش. بیگدار به آب نزن. همینطوری ولش نکن. میدونید جوابمو چی داد؟ گفت ان شا الله چیزیش نمیشه. ولی شد. حیلی چیزا شد. خیلی چیزا ...
+ من مرد بار نیومدم که کسی ازم توفه مردونگی داشته باشه. من هنوزم یه بچه م. به اندازه ی قد کشیدنم بچه موندم و بچه تر شدم
از دینی که توش بجای آدما، ایشالا و ماشاالله باید کار کنه و بنده ها توش میشینن و دست رو دست میذارن متنفرم ...
+ بدجور تو گذشته رفتم. پلان به پلانشو دارم میبینم.
من یه اقیانوسم. انقدر تو هر جا و چیزی سرک کشیدم که هر مساله ای طرح بشه یه حرفی واسه گفتن دارم، یا اگه ندارم حداقل میتونم یه چیز با ربط بگم. اما کم عمقم؛ ترجیح میدادم بجای دریایی با عمق 2 سانت، یه حوض عمیق بودم ...
+ دارم میترکم؟ نه بابا! عین سیب زمینی بی رگ شدم
تخصص چیز مهمیه. من تو هر چی پا میذاشتم اونقدر زیر گوشم میخوندن که نمیتونی یا اونقدر اوقا تلخی میکردن که ولش میکردم. یه خرید ساده دیگه چیه؟ هوس هندونه میکردم میخواستم برم از مغازه روبرو خونه مون بخرم میگفتن نمیتونی نرو بذا فلانی بیاد میره میگره. یاد ندارم یه بار بگن برو و تو دلشون بگن میره اگه خراب کرد یاد میگیره. یادم نمیاد سر هیچ کاری کسی دل تو دلم گذاشته باشه و بگه تو میتونی ...
+ من نمیخواستم تای دنیا بشم، اما میتونستم یه آدم معمولی باشم. حق داشتم. نداشتم؟