خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

622

Dashtam be in fekrmikardam k inja ro 365 ruz benevisam o badesham k dige tekrariam o ru tekrar mishan. yeho didam Ye filmi ro be yad miaram k esmesham nemidunam ama bayad searchesh konam ...


+ man, BRT, handsfree khamush dargush

621

چقدر پست قبلی رو دوست داشتم. یکی از مزخرفترین چیزایی بود که هیچ وقت شاید به زبونش نیارم!


+ من الآن تو این فازم ...

620

گاهی میزنه به سرم؛ مثلاً فکرمیکنم بگردم یه نفر که لیاقت مردن داره پیدا کنم، بعد ازرائیلش بشم، بعد برم پاسگاه خودمو معرفی کنم، بعد به جرم قتل نفس محکوم بشم، بعد قصاص بشم و بمیرم. اینطوری هم خودشکی نکردم، هم یه آدم بی لیاقت رو از روی زمین کم کردم، هم خودم به چیزی که میخوام رسیدم! تازه اگه اونی که میکشم زن باشه، اولیا دم مجبور میشن نصف دیه رو به خانواده م پرداخت کنن. البته این آخری رو مطمئن نیستم!


+ باورم نمیشه اینقدر از زندگی بُریدم ...

619

یه زمانی فکرمیکردم سخنران خوبی میتونم باشم. میتونم چیزی که تو ذهنم هست رو راحت بیان کنم و چه بسا خیلی ها رو باهاش موافق ... اوووه ... انقدر چیزا تو خودم دیده بودم که حتی به یادشون نمیارم


+ از اینکه روح و وجودمو پاره پاره تو وبلاگا و وبسایتای مختلف جا میذارم لذّت میبرم؟ نه. فقط میخوام فراموش کنم که دارم شکنجه میشم ...

618

من در طول روز خیلی کم حرف میزنم. این خورده ریزا شاید خورده ریز باشن، اما اکثراً برجسته ترین چیزایی هستن که در طول روز از ذهنم میگذرن. بچه که بودم خیلی حرف میزدم، از اون بچه هایی که مدام میپرسن و جواب میدن و عاشق مکالمه ن. از بس زدن تو ذوقم هِی بیشتر ساکت شدم. واسه همین بود شاید که زود نوشتن رو شروع کردم ... الآن خیلی کمتر مطلب پیوسته و بلند مینویسم، تمرکزشو ندارم، ذهنم پریشونتر از چیزیه که حتی خودم فکرشو میکنم ... نظرات و جوابایی که زیرشون میدم، تنها دیالوگایی هستن که رد طول روز دارم. انگشتام قوّه ی تکلمم شدن.


+   به زبونم استراحت مطلق دادم. کم کم گمونم یادش بره چطوری حرف میزدم ...

617

اصن به خاطر مسجدی که تو بچگیام میرفتم به اسم امام حسن حس نوستالژیک دارم. کلی خاطره برام داره اونجا، از پله افتادن و سرِ شکته، بازی با بچه ها موقع نمازخوندنِ بقیه، نگاه کردن تو چشم آدما، قایم شدن زیر چادر نماز مامانم، سُر خوردن روی نرده های راه پله ... اوووه ... تولّدش نزدیکه ... گاهی از خودم میپرسیدم چرا بخاطر تو ماه رمضون بودن، شب تولدش عروسی و اینا نمیگیرن ... بعد یه بار به ذهنم اومد که خودم شب تولدش عروسی بگیرم ... البته من از عروسی متنفرم، خیلی ساله پامو تو هیچ مراسم ازدواجی نمیذارم، البته جایی هم دعوت نمیشم


+ حرف عروسی شد ولی امروز وفات حضرت خدیجه ست. هم اسم بزرگترین خواهر من که همون بچگی خوش به حالش شد و از دنیا رفت

616

مادر بزرگ خدابیامرزم چند تا بیت و مصرع جزو تکیه کلاماش بود که یکیش میگفت نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم ... الآن سرچش کردم بقیه ش اینه: الهی بخت برگردد از این طالع که من دارم


+ بی بی صدیقه! میبینی؟ تو صد و نه سال عمرکردی و اینو میخوندی، من تو 27سالگی بهش رسیدم ...

615

پاکی خیلی نعمت بزرگیه. کفرانش نکنید. از داشتنش خجالت نکشید. اگه هستید قدر بودنشو بدونید


+ یه دوستی داشتم، تولدش 21ماه رمضون بود. 21 ماه رمضون هم خودشکشی کرد؛ البته زنده موند اما حداقل عُرضه ی رفتن به سمتش رو داشت ...

614

یه مدل شکنجه هست بهش میگن غرق مصنوعی؛ دهن طرف رو میگیرن زیر جریان آب تا سخت نفس بکشه و مجبور شه اعتراف کنه. بغضای آدممم همینن؛ نمیکشن ولی آدمو به همه غلط کردم وادار میکنن و تهشم هیچ فایده ای ندارن !


+ آدمیزاد، [جانشینِ خدا در زمینه؛ حتی همین چیزاشم از خودش یاد گرفته

613

من واقعاً نمیتونم بفهمم خدا چرا اینطوریه؟! یه آدمایی نه خوشگلن، نه خوشتیپن، نه پولدارن، نه زیاد سر و زبون دارن، نه اخلاق روبه راهی دارن، نه هزار و یک چیزِ دیگه. این بدبختتا افتادن تو دنیا که تو سری خورِ آدمای دیگه بشن و نقشِ سیاهی لشکرو بازی کنن! اعتراضم میکنی میگن خدا وظیقه ش که نیست به همه همه چی بده، به هر کسی اندازه ای که دوست داشته داده!


+ اُف به سر تا پای دنیایی که آفریدی. مهره های عزیزدردونت که بودن، ما رو واسه چی میخواستی دیگه؟ زیادی بزرگی، این همه آدم به اندازه کافی سرگرمت نمیکنن؟

612

دلم گرفت. میخواستم برم پیش استاد پایان نامه م، از یکی از بچه های کلاسش پرسیدم ساعت چند قراره دانشکده باشه، دیروزا، گفته نمیدونم! میپرسم بهت خبر میدم. تا 8 که بیدار شدم خبر نداده، حالا میبینم پیام داده که همین الآن بچه ها گفتن 9 تا 11 ... ای خدااااا 

 

+ ابر و باد و مه و خورشید و .... ای لعنت به همه شون

611

یه خط همراه اول دارم مال دوران جاهلیت. دو سالی خاموش بود سر قصه ی پست 580. اما دو سه سالی گاهی دلم تنگ میشه واسه خودم روشنش میکنم با هزار امید که شاید کسی باشه که بگه یه حالی از فلانی بپرسم ...

 

+ آخ که این 611 وقتی بشه 711 من چقدر دوسش دارم ...

610

داشتم واسه دور آخر کامنتینگ وبلاگامو چک میکردم، تو اون وبم که به هیچ کس آدرس ندادم در کمال تعجب یه کامنت دیدم؛ بی انصاف انقدرم فنی نوشته بود که کلّی فکرکردم تا فهمیدم کامنتش تبلیغاتی بوده یا واقعا خونده قصه ی زندگیمو!


+ در زندگی زخم هایی هست که .... نمیدونم چرا درصد بالایی از کسایی که بوف کور رو خوندن، این چند خط اوّلشو نا غافلی از بَر شدن!

609

عاغا چقدر این متن آهنگ لیبن لیبن سوگند قشنگ و با معنیه خدایی؛ خواستم یه تیکه شو بذارم، حیفم اومد کلاً متن-ترجمه و خودشو لینک نکنم ( آهنگ به زبان آلمانیه )


+ شب ... شب که میشه تو کوچه ی غم ... اشکِ من میشه ستاره ... / سیاوش قمیشی / فرنگیس

608

یه ضرب المثل معروف و پرکاربرد دارم که میگه خَرِ ما از کُرِّگی هنوز به دنیا هم نیومده!


+ من الآن دقیقاً خیلی حس تنهایی دارم ...

607

قدیمیترین خاطره ی زندگیم که یادم میاد مال 3-4 سالگیمه. من تو پیکانمون بودم با همه ی خانواده. اول خروجیِ شهر وایساده بودیم و ماشینای دیگه ی فامیلم بودن. بعد یه لحظه همه از ماشینا رویختن بیرون و منم تنها موندم. هیچ وقت یادم نمیره چقدر ترسیده بودم ...


+ چند سال پیش فهمیدم همه منتظر آمبولانسی بودن که جنازه مادربزرگمو از اصفهان میآورده. و این قدیمیترین گذشته ایه که به یاد میارم ... شالوده ی ذهنم ...

606

نمیشه حرف زد. میشه ولی نمیاد. یه حرفایی اصن گفتنی نیست. انصافاً چشم میخواد آدم با چشمش بگه و با چشم شنیده بشه ... این جمله ها تو نزدگی هر کسی بار ها تکرار میشه ...


+ خوبما؛ ولی میدونم پایدار نمیمونه. فوقش چند دقیقه اینطوریه. اگه مطالعه روانشناسی داشته باشید متوجه میشید که اینا نشونه های اختلال شخصیتیه :/

605

میخوام فردا برم پیش استادم و کاش روم بشه بگم اگه میشه برام واسه پایان نامه یه نمره 12-13 بگیره و کارمو خلاص کنه. کاش فقط یکی پیدا میشد این پرونده ی آموزگاه رانندگیمم میدادم دستش اوکِیِش میکرد. این دو تا اگه میشد دیگه هیچ کاری تو این دنیا نداشتم و حاضرم قسم بخورم همه ازم راضی بودن. اونطوری میشد بشینم و از صفر ببینم چیکار میتونم بکنم ...


+ یه چیزایی، وقتی مشمول مرور زمان میشن، فقط دیگه درد دارن. یعنی حل شدنشون حل شدن حساب نمیشه، رفع تکلیفشون آدمو سبک میکنه

604

یه وقتا آدم از همه چی میبُره ... فکرکن چقدر باید داغون باشه کسی که یه زمانی تیمای باشگاهی آلمان و ایتالیا و انگلیس  و اسپانیا رو از رو لباسشون تشخیص میداد حتی اگه تیم میهمان بودن، اما حالا حتی نای رفتن پای اخبار ورزشیِ جام جهانی رو نداره


+ یاد اون آقایی افتادم که دیشب تو مترو از حال رفت؛ رنگش شده بود عین گچ. کاش حالش خوب باشه ...

603

هیچ کس حقی به گردن من نداره؛ حداقل از آدمای اینجا مطمئنم که هیچ کسی هیچ کس نداره. کسی نباید درگیرم بشه. کسی نباید گیر بیفته. خیلی وقته کار از هر کاری گذشته. از وقتی امیدم ناامید شد کار از کار گذشته ...


+ چرا پس دل به تیر بی وفایی ... شده قربانی ات بی خون بهایی ... نفهمیدی امیدِ ناامیدی ... و دوست ندارم بنویسم مصرع بعدی! :دی

602

آی هَو بین رانگ اِبَوت یو ... تات آی واز استرانگ ویداَوت یو ... فور سو لانگ ناتیگ کود مُوو می ... فور سو لانگ ناتیگ کود چنج می ... نَو آی فیل مایسِلف سِرَوندِر ... / جاش گروبان / مای کانفِشِن


+ وقتی دلم گریه بخواد اینو گوش میدم، وقتی اینو گوش میدم دلم گریه میخواد. زشته من که پسرم این حرفا رو بزنم؟ مگه من دل ندارم؟!

601

وقتایی که میخوام به کسی که میدونم گرفتاری داره یا ممکنه مشغول باشه یا کلاً هر آدم رو دربایستی داری تلفن بزنم، قبلش پیامک میدم که بد موقع نزنگم. یه بار به یکی از استادا پیام دادم که کارش دارم. جوابمو نداد. تا فرداش جوابمو نداد. خلاصه مجبور شدم کل قضیه رو پیامکی براش توضیح بدم که یه خانم دندونپزشکی مطبشو میخواد طراحی خاص کنه و من شما رو میخوام بهش معرفی کنم. فوری تلفن زد و گفت پیامتو دیدم فکرکردم واسه کار پایان نامه ت گیر کردی جواب ندادم! دم صداقتش گرم ولی ...


+ یه چیزایی ظاهراً خیلی جزئی و بی اهمیت به نظر میرسه، اما روح آدما میخوره

600

دوران ابتدایی، وقتی شیفت عصر بودیم یه چیزی رو خیلی دوست داشتم، صبحا برنامه کودک کانال 1 وروجک و آقای نجار میدیدم. نمیدونم چی شد یه هو یادش افتادم. افسانه ی توشیشانم فیلم سینمایی مورد علاقه م بود، خیلی دوسش داشتم


+ دوست دارم عین میو میو خودم عوض کنم، آدم بشم

599

گاهی وایسادی، نشستی، شایدم داری خواب میبینی که یه آدمی اون دور وایساده، نشسته یا شایدم خوابیده و حس میکنی چقدر دوست داری وایساده، نشسته یا حتی توی خواب، باهاش رفاقتی داشته باشی ... من واقعاً یه وقتایی حسرت میخورم که با یه آدمایی دوست نیستم ...


+ آنچه در کویر میروید گز و تاق است. این درختان بی باک، صبور و قهرمان ...