خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

670

هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت ... این شعر سهراب رو تا حالا نخونده بودم یا اگه خونده بودم یادم رفته ؛ هشت کتاب رو راهنمایی که بودم خوندم، فقطم یه چیزش تو ذهنم موند: چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب… اسب در حسرت خوابیدن گاریچی… مرد گاریچی در حسرت مرگ…


+ من منتظرم ...

669

واسه من یه دبیرستان خاص شد تابو، شد همه چیز؛ سه سال همه ش زیر گوشم بود که قبول نمیشه، کاش قبول بشه، این همه آدم چرا این قبول بشه ... من از اون روزا واسه نوشتن رو شروع کردم، با خودم حرف زدن، با خودم درد دل کردن، با خودم قهر کردن، با خودم دعوا کردن ... اه ... دیگه نمیخوام ازش بگم


+ وقتی تب دارم، حتی یک دهم درجه، پلکام داغ میشه؛ خودم حسش میکنم.

668

همه میخواستن مدرسه ی خاص قبول بشن؛ رقابت شدید بود در حد تیم ملی. خواهرم وقتایی که می اومد از دانشگاه، اگه بیشتر از 2روز خونه بود، روز سوم رد خور نداشت دعوا راه بندازه و هی به من بگه بدبخت رفتی مدرسه غیر انتفایی این همه پول دارن میدن قبولم نمیشی اونجا. میگفت من این همه سال رفتم مدرسه آرزوی این چیزا رو داشتم، حالا توی بی لیاقت ...


+ بچه ها ... بیچاره بچه ها ... بیچاره بچه ها ...

667

مدرسه راهنمایی ای که رفتم، روز ورود وقتی بچه ها رو به ترتیب معدل به صف کردن، من یکی مونده به آخر بودم. اونروز خیلی خجالت کشیدم. معدلم 19.5 بود از یه مدرسه ی دولتی که خیلیا افتخارشون این بود که مثلا امسال فقط 2تا تجدیدی آوردن ...


+ اینا مال اینجا نیستا؛ نمیدونم چرا دارم میگم!

666

من میخواستم برم اوّل راهنمایی که خواهرم قبول شد دانشگاه و داداشم ازدواج کرد؛ آقامم که میرفت این ور و اون ور. دیگه خیلی وقتا من بودم و مامانم، خیلی تنها بودم. از اون موقع شروع شد بیشتز از قبل تو خود فرو رفتنم ...


+ من دارم فوتبال میبینم؟ باور کنید نه؛ امشب تنها تر از اینم که فوتبال ببینم و هیجانش رو از خونه ی همسایه ها بشنوم

665

از زیر یه پل رد شدیم، پایه هاش نور پردازی سفید شده بود، یه لحظه دقیقا شد لحظه ی ورود به مسجد الحرام تو دل شب. همونطوری، همه جا سفید، همه جا روشن، انگار نه انگار سیاهی ای هم داره شب  

 

+ اذانه ... دلم خیلی وقته دل نیست، اما هنوز پر میکشه ...

664

یه دعا کنم و برم آماده بشم واسه کلاس ... خدایا! هیچ بزرگی رو از بزرگی کم نکن؛ میدونم هوای کسی که امروز به من قوّت قلب داد رو داری، ولی خوب، بازم دوست دارم بگم هواشو داشته باش، هوای دلش و لبخنشو داشته باش، هوای هواشو داشته باش ... خدایا! ...


+ رسم نیست از کسی اسم ببرم تو وبلاگام. الآنم نمیبرم. آمین بگید و یه صلوات بی زحمت واسه منظور این دعا. ممنون.

663

ساعت 3. هیچی. مسخره ست نه؟ آره هست. آدمی که میدونه چه مرگشه و میدونه نمیتونه حریف خودش بشه، غلط میکنه یه غلطی میکنه 

 

+ کدوم احمقی جز من دست و پای خودشو قبل از باز شدن دوباره میبنده؟

662

خدایا شکرت، خدایا شکرت، خدایا شکرت ..و مادر و دختذ، شایدم مادر و عروس، دیه فریاد به پیوست یه فحش چارواداری، یه جواب، کوبیده شدن در، باز فحش، تحدید، فحش، داد، فحش، پنجره ها بازه، پنجره، فحش، پنجره ما، پنجره اونا، فحش، من خواب، من بیدار، من ترس، فحش ... خدایا شکرت از آرامشی که هست، خدایا شکر 

 

+ قلب گنجشک چقدر تند میزنه وقتی تو دست آدمه، قلبم هنوز تند میزنه، صدای داد و فحش متوقف شده، باید گفت، باید نوشت، قلب گنجیشک تند میزنه ...

661

یکی روز به روز بالاتر میره و قویتر میشه، یکی روز به روز بالاترم بره ضعیف تر میشه؛ میدونید چرا؟ چون پشت سر اولی میگن وای! فلانی؟ چطور؟ پشت سر دومی ولی میگن وای! فلانی؟ چرا؟


+ آرزوی خیلیا درد خیلیا میشه، بخاطر فرق یه چطور و یه چرا ...

660

اردلان سرافراز ... داشتم باز به ترانه ی شال دوهزار داریوش فکرمیکردم که گفتم ببینم شاعرش کیه ... خدایی دمش گرم خیلی چیزایی که گفته حرف توشه ...


+ تکراریه چیزی که تو ذهنمه، نمیگم. از تکرارش خسته شدم

659

یه مدت قدیما رو گوشیم اسکایپ داشتم و توی بازی انلاینی که بودم به درد میخورد گاهی. خیلی وقت بود نداشتمش به هر حال. حالا دوباره ریختمش رو گوشی، هِی نیگاش میکنم و میگم آخه دیوانه! کی این تو داری آخه!


+ هیشکی! خُل بودن که شاخ و دم نداره!

658

خواب داشتم میدیدم ... گوشیم زنگ خورد، نیگا کردم دیدم از شرکت بنزه! حالا شماره شونم نداشتم ولی یه جوری بود که لوگوشون افتاده بود رو گوشی ( موبایلای آلمانه دیگه :دی ) جواب دادم یه دختره عین تلفنای تویم و جری که اونطرف خط یه نوار تند پخش میشه آدم نمیفهمه چی میگه. هنگ کردم استرس گرفتم فقط گغ 

فتم انتشولدیگونگ، بیتته اشپقشن زی انگلیش، ایش ... (یادم نیست چی گفتم ولی معنیش این بود که زیاد آلمانی بلد نیستم :دی ) اینو که گفتم دختره به زبون سلیس فارسی گفت ببخشید اشتباه گرفتم. بعدم نذاشت من حرف بزنم، قطع کرد نامرد :/ 

 

+ این بچه ی طبقه بالاییمون آخر با این دویدناش منو سکته میده، از وقتی از خواب پریدم قلبم رو ریتم تند

657

نص صریح آیه قرآن میگه حدا اون دنیا به کسایی که بهشون ظلم شده میگه مگه من زمین رو گسترده نیافریدم که اگه کسی داشت بهتون بدی میکرد پاشید برید یه جای دیگه؟ چرا موندید؟ 

 

+ من کلا ممتنعم تو این چیزا، ولی حق دارم نظر خودمو داشته باشم

656

یه عده یه جا جمع شدن که بعد چندسال سر یه موضوعی به نتیجه برسن. یه عده دیگه م یه جای دیگه دارن میزنن تو سر همدیگه. الآن ایراد از منه که فکر میکنم اینا به هم ربط دارن؟ 

 

+ عاغا من به همه مشکوکم. بازم ولی میگم اسم نبردم و شمام اسم نبرید.

655

به ذهنم رسید یه مطلبی رو عرض کنم؛ من بخوام کسی رو بشناسم ازش میپرسم شازده کوچولو رو خوندی؟ اگه بگه آره که نظرشو میپرسم و البته اینکه با ترجمه ی کی خونده که اگه بگه محمد قاضی اصن میگم طرف سه هیچ جلوئه! اما اگه بگه نه چند حالت داره، اما یه حالتش بدترین حالته و اینه که بگه اهل کتاب خوندن نیستم. اونوقته که خیلی سخت میشه روش حساب وا کنم!


+ اینو دیدم دوست داشتم ... البته جمله ی مورد علاقه ی من اینه: اگر گلی را که در ستاره ای باشد دوست بداری، چه شیرین است شبها نگاه کردن به آسمان، همه ی ستاره ها گل میشنود

654

یکی پرسید تو جنم و مردونگی داری؟ گفتم داشتم خدا رحمتش کنه؛ آدمی که امید نداره، هیچی نداره. حتی اگه اون هیچیِ جنم و مردونگی باشه ...


+ اینجا بد سوت و کوره. ترسناک شده

653

دل خدا به چی خوشه؟ به اینکه وقتی به خیال دِ اِند بودن، دنبال اون جمله ی آخر کارتونای ژاپنی می افتم و میخوام واسه دسکتاپ پیداش کنم، بفهمم معنیش ادامه دارد بوده؟! باشه، ادامه دارد، همه این اوضاع کوفتی ادامه دارد. تموم نمیشه. فهمیدم. خوبه؟


+ دارم آهنگ خالیِ ابی رو زمزمه میکنم ...

652

دسکتاپمو خالی کردم، خالیِ خالی؛ فقط توش یه سطل آشغال گذاشتم. از نرم افزارای پین شده تو تسک بارمم هم دیگه هیچی نمونده. الآن یه صفحه ی خالی عین دنیام دارم که فقط توش هیچ میبینم


+ بازنده ها این شکلی میشن. نه برزیلی که از آلمان خورده، نه حتی مالدیو معروفِ 17 گله، بازنده ای که به خودش باخته این شکلی میشه

651

میشینم پای کامپیوتر ... روشنش میکنم ... هیچی هیچ جذابیتی واسم نداره ... از هیچی هم متنفر نیستم که حداقل بخاطر نفرتم فکرمو مشغول کنه ...


+ چقدر یه آدمی باید بدبخت باشه که دلش واسه روزای کذایی زندگیش تنگ بشه ...

650

یه پسره بود حتی اسمشم یادم نمیاد، سال 88 بعد از کنکور تو یاهو باهاش حرف میزدم. رفیق خوبی بود. ولی از دنیا بریده بود. خیلی سعی میکردم یه کاری کنم یه کم نگاش به زندگی عوش بشه. هم سن و سالای الآنِ من بود اونموقع. نمیدونم چی شد. شاید خودکشی کرد. نمیدونم. فقط میدونم الآن حالشو بهتر میفهمم. اینکه چقدر بهش سخت میگذشت


+ اسمش یادم اومد ... ساسان بود گمونم

649

یه گعده آخوند نشسته بودن، یکیشون داشت میگفت شما به یه آدم ناامید بفهمونید جای بخشش داره، اون خودش بلده حرکت کنه ... اومدم نماز بخونم، تو نماز یادم افتاد هرچی یادم میاد بهمون یاد دادن این غلط و اون غلط، اما ته تهش یه درس بود تو کتابامون که از توبه میگفت و بخشندگی خدا ...


+ حالا من بگم؟ گِل گرفتم اون دین و خدایی که بهمون یاد دادن ... بیچاره خدا!

648

خواهرزاده ی من 65 بدنیا اومده. کار داره، خونه و ماشین بخواد داره. اما تنها چیزی که حتی در طول شبانه روز یک دقیقه به فکرش نمیرسه تنهایی و این چیزاس. همه ش سرش با کامپیوتر و گوشی و این چیزا گرمه ... اصن حال ندارم در موردش بگم ... احتمالاً ایراد از منه، سر تا پام ایراده


+ سرنوشتمو میدونم. هِی میترسم و هِی میترسم. ولی یه روز اونقدر خسته میشم که بیخیال از ترس، خودمو از این بالکن میندازم پایین ... تازه معلّق بودن رو هم قبل از مرگ تجربه میکنم

647

سرنوشت بازی مسخره ایه. عین یه جاده که داری توش پیش میری؛ اگه به دره نزدیک شدی باید ترمز بگیری، اگه افتادی تو دره شاید تا جایی که هنوز شیب یاری میکنه بشه یه کاری کرد اما از یه جایی به بعد مطمئن میشی کار دیگه تمومه. جای من باشی اونموقع دیگه پاتو با فشار دادن پی در پی ترمزی که قرار نیست کمکی کنه خسته نمیکنی. فقط میشینی و هر لحظه ی سقوط رو به اندازه ی یه عمر درد میکشی ...


+ ناامیدی برادر کفره؟ باشه. من خودِ کفرم